چکیده:
نظریه «وحدت وجود» که از جانب عرفا مطرح شده به علت دور از عقل بودن و
نیز مخالفت با بعضی از ظواهر متون مقدس، مورد انتقادهای فراوان قرار گرفته
است. جمعی از طرفداران این نظریه برای کاستن چنین انتقادی آن را به «وحدت
شهود» تأویل کردهاند و آن را بیشتر مقولهای «معرفت شناختی» دانستهاند تا «وجود
شناختی». مقاله حاضر بر آنست تا این بحث را از دیدگاه دو عارف بزرگ مسلمان و
مسیحی، یعنی ابن عربی و اکهارت مورد بررسی قرار دهد و نیز نشان دهد که تمایز
بین «وحدت وجود» و «وحدت شهود» با مبانی عرفا سازگار نیست و نزد آنان این دو
یک چیز بیشتر نیستند. هم چنان که بین «ذهن» و «عین» نیز چنین تمایزی را قائل
نیستند.
خلاصه ماشینی:
"وی این واقعه را برای ابن عربی چنین تعریف میکند که هنگامی که سپاهیان اسلام از اندلس به شهر فاس وارد میشدند همراه با مردم به استقبال آنها رفته، ولی هیبت و عظمت امیر لشکر (امیرالمؤمنین) چنان وی را گرفته است که میگوید: از نفس خویش و از همه سپاه و هر چه انسان حس میکند فانی شدم، به طوری که صدای کوبیدن طبلها و دهلها و شیپورهای جنگی را ـ با وجود کثرتشان ـ و نیز سر و صدای جمعیت را نمیشنیدم و با چشمم هیچکس از عالم را غیر از شخص امیر لشکر (امیرالمؤمنین) نمیدیدم...
عارف با از دست دادن خود، متحقق به «وجود»، یعنی خدا میشود و در نتیجه، با علم خدا به جهان مینگرد و چون خدا در «وجود» خویش همه جهان را مییابد، پس عارف نیز هنگامی که با این وجود وحدت یافت، همه چیز را در خود میبیند و وحدت آفاقی را از راه وحدت انفسی درک میکند و از راه وحدت شهود (یگانگی شاهد و مشهود) به وحدت وجود (یگانگی کل عالم) میرسد.
Louis Dupre, }Unio Mystica: the State and the Experience~, Mystical union in Judalism, Christianity, and Islam, Edited by Moshe Idel and Bernard McGinn, New York, Continuum."