چکیده:
فرایند انضمام اسم ، یکی از زایاترین شیوه های واژه سازی در زبان ها، به ویژه در زبان فارسی است . این فرایند بر مبنای انضمام (پیوند) یک هستة اسمی (عمدتا موضوع درونی فعل ) به هستة فعل واژگانی شکل می گیرد و برون داد آن یک فعل انضمامی عمدتا لازم (و بعضا متعدی ) است که ساختار موضوعی اش در درون فعل مرکب ارضا شده است . این برون داد، خود می تواند پایه ای برای اشتقاق های دیگر باشد. معمولا فرایند انضمام اسم را با دو رویکرد نحوی و یا صرفی تبیین می کنند. رویکرد نحوی ، بر مبنای حرکت نحوی هستة اسمی به سمت فعل و سپس پیوند این دو با هم و تشکیل یک فعل مرکب انضمامی است . رویکرد صرفی بر این اساس است که دو ستاک اسم و فعل از واژگان انتخاب می شود که ترکیب آن ها با یکدیگر، فعل مرکب انضمامی را به دست می دهد که در حوزة واژگان و با استفاده از قاعدة واژه سازی ترکیب به وجود آمده است . در این نوشتار، فرایند انضمام اسم با رویکرد صرفی توجیه پذیرتر است ؛ به این دلیل که میزان زایایی و تعمیم این فرایند در واژه سازی بر طبق رویکرد صرفی افزایش می یابد.
خلاصه ماشینی:
فرایند انضمام اسم ، فرایندی است که در آن یک اسم ـ که معمولا موضوع درونی فعل متعدی است ـ به آن فعل منضم می شود تا یک واحد واژگانی انضمامی ـ که معنای مشخص دارد ـ خلق کند؛ مشروط بر اینکه فعل حاصل ، دارای معنای ترکیبی شفاف و عنصر اسمی آن فاقد هرگونه وابستة دستوری و وصفی باشد و 1 Noun Incorporation 2 syntatic approach 3 Morphological approach 4 Argument Valency chagnes 5 Internal Argument عنصر فعلی آن به لحاظ معنایی تغییر نیافته باشد (دبیر مقدم ، ١٣٧٦).
/ روزن ادعا می کند که در نوع دوم ساخت نحوی انضمامی ، زبان های NI داریم که در آن ، جایگاه موضوع درونی فعل در واژگان از طریق فرایند ترکیب واژگانی ارضا می شود و لذا فعل مرکب به لحاظ واژگانی لازم است و دیگر نیازی به فرافکنی جایگاه مفعول مستقیم در بازنمودهای نحوی نیست (اسپنسر، ١٩٩١: ٢٩٥- ٢٩٤) در چنین زبان هایی ، نظیر زبان فارسی و انگلیسی ، ساخت های انضمامی درست شبیه افعال لازم دیگر عمل می کنند.
در این جا هم ، همانند نوع 1 morphologization 2 Lexical compounding 3 salience 4 Mainpulation of case اول ، اسم منضم شده به فعل غیرمعرفه و بدون حالت و شمار است ؛ اما در نوع اول ، فرایند انضمام ، ظرفیت فعل (فعل مرکب لازم ) را پس از اشتقاق کاهش می دهد؛ در حالی که در نوع دوم ، فعل متعدی با مفعول مستقیم ترکیب می شود و موضوعی نظیر ابزار، مکان ، مالک ، می تواند نقش مفعولی را از آن خود کند (میتون ، ١٩٨٤: ٨٥٦).