چکیده:
در این مقاله، نظریه هستی اجتماعی از منظر روی بسکار، با روشی کتابخانه ای و تحلیلی مورد بررسی انتقادی قرار می گیرد. هستی عینی ساختارهای اجتماعی و چگونگی رابطه ساختار و عامل، سوالاتی است که پاسخ آنها قلب نظریه هستی اجتماعی را تشکیل می دهد. روی بسکار، فیلسوف هندی الاصلی است که با مبانی فلسفی خاصش، نظریه ای جدید درباره هستی اجتماعی ارائه نموده است. این مقاله درصدد است تا با استفاده از چارچوب نظری روش شناسی بنیادین، به کشف مبانی این نظریه بپردازد و سپس نظریه هستی اجتماعی بسکار را مورد نقد مبنایی قرار دهد. با بررسی مبانی نظریه هستی اجتماعی بسکار، روشن می شود که این نظریه در همه مبانی معرفت شناختی، هستی شناختی و انسان شناختی خود دارای اشکالات بنیادین است؛ هویت اجتماعی علم و معیار صدق از نظر بسکار مورد اشکال است. استدلال مربوط به هستی عینی ساختارها و چگونگی وجود ساختارهای اجتماعی، که وجودی رابطی است، مورد خدشه قرار می گیرد. علایق بنیادین به مثابه هویت انسان، مبنایی است که با سایر مبانی بسکار در تناقض است.
Using an analytical library-based approach، the present paper critically examines the Becker's theory of social existence. The answers to the questions of the objective existence of social structures and the nature of the relationship between structure and factor form the heart of the theory of social existence. Roy Becker is an Indian philosopher، who proposed a new theory about social existence based on his own philosophical ideas. Using the theoretical framework of fundamental methodology، this paper seeks to explore the fundamental principles of this theory and criticize Becker’s theory of social existence. An examination of the foundations of Becker’s theory reveals the fundamental flaws in the epistemological، ontological and anthropological foundations of this theory; his perspective of the social identity of science and the criterion of truth is fundamentally flawed. His argument concerning the objective existence of structures and the way of the development of social structures into a connective being is open to question، and the idea that the significant relationships represent the identity of man contradicts his other ideas.
خلاصه ماشینی:
"با بررسی مبانی نظریه هستی اجتماعی بسکار، روشن میشود که این نظریه در همة مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی خود دارای اشکالات بنیادین است؛ هویت اجتماعی علم و معیار صدق از نظر بسکار مورد اشکال است.
سپس در کتاب امکان طبیعتگرایی، این سؤال را مطرح میکند که «آیا علم اجتماعی ممکن است»؟ پاسخ این سؤال، در گرو حل این مسئله است که آیا هستیشناسی یادشده، دربارة طبیعت را میتوان به موضوع علوم اجتماعی هم تعمیم داد؟ اگر ساختار اجتماعی، مانند طبیعت دارای سازوکارهای واقعی باشند و مستقل از معرفت انسان وجود داشته باشند، میتوان بنیان طبیعتگرایی را در علوم اجتماعی بنا نهیم (بسکار، 1979، ص 1).
درحالیکه این مدلها، مبتنی بر یک پیشفرض است و آن اینکه، وجود فرد و جامعه از یک سنخ هستند و طبق سطحبندی هستی، هر دو متعلق به سطح فعلیتیافته هستند، ولی از نظر بسکار وجود، منحصر به یک سطح نیست و ساختار در سطح واقعی و عاملیت در سطح فعلیتیافته قرار دارند (همان، ص 40).
در ارزیابی این نگاه هم باید گفت: این سخن مطلبی درست و غیرقابل مناقشه است، اما طرح این مطلب از سوی بسکار دارای دو اشکال است: اشکال اول، ناسازگاری این مطلب با مبنای معرفتشناختی بسکار است؛ با توجه به اینکه بسکار علم را تولید اجتماعی میدانند، اصل «مستقل بودن هستی از ادراک انسان» قابل اثبات نیست، بدینمعنی که نمیتوان ادعا کرد که «جهان مستقل از ادراک انسان وجود دارد» صادق است و مطابق با واقع است، بلکه درک بسکار چنین است و ممکن است واقعا جهان مستقل از ادراک انسان نباشد."