چکیده:
تحقیقات عدیدهای نشان دادهاند که بین متغیرهای بیگانگی و مشارکت اجتماعی ـ سیاسی، رابطه و همخوانی معنیداری وجود دارد. مشارکت یکی از
شاخصهای توسعه سیاسی است که مفهوم عام آن، به معنای شرکت در فعالیتی، و یا حضور در گروه یا سازمانی، جهت تصمیمگیری و پذیرش نقش
است. در این مقاله مشارکت، به مفهوم فعالیت ارادی اعضای یک جامعه در امور محله شهر و روستای خود چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیر
مستقیم تعریف شده است که جهت شکل دادن به حیات اجتماعی و سیاسی صورت میگیرد.تاکنون دانشمندان بسیاری سعی کردهاند الگویی جامع برای متغیرهای مشارکت اجتماعی ـ سیاسی تدوین کنند. «لیپست» از جمله نظریه پردازانی است
که در مدل خود میکوشد براساس متغیرهای اجتماعی، پدیده مشارکت یا عدم مشارکت گروههای مختلف را در فراشدهای اجتماعی، تبیین کند.
لیپست هیجانهایی را که محصول تفاوتهای اجتماعی است، عامل مشارکت یا عدم مشارکت افراد میداند. «رابرت دال» ـ نظریهپرداز دیگر ـ در
مدل خود، با تأکید بر متغیرهای روانشناختی و رفتارگرایانه، تلاش میکند گرایش یا عدم گرایش افراد به مشارکت را براساس متغیر «بیگانگی سیاسی ـ
اجتماعی» و عواملی که بر تصمیم افراد مؤثرند، تبیین کند. وی با طرح این فرض که عدم گرایش به مشارکت سیاسی و فعالیت اجتماعی، در بین اکثریت قریب به اتفاق افراد عمومیت دارد، در پی ارائه دلایلی محکم برای توضیح بیعلاقگی افراد نسبت به امور اجتماعی است.مفهوم «بیگانگی سیاسی ـ اجتماعی» از سوی برخی جامعهشناسان، برای توضیح انفعال و بی علاقگی اجتماعی، به کار رفته است. این مفهوم به معنای
جدایی از واقعیتهای پیرامونی و عدم پیوند «ذهنی ـ شناختی» و «عینی ـ کنشی» با برخی صور واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی است.در دهههای 1950 و 1960 جنبههای روانشناختی و روانشناسی اجتماعی بیگانگی، مورد تأکید بیشتری قرار گرفت و «ملوین سیمن»، سعی کرد این
مفهوم را در قالب منظمتری تبیین نماید. به نظر وی، بیگانگی، ناشی از ساختار بوروکراسی جامعه مدرن است. زیرا این ساختار، شرایطی را ایجاد کرده
است که در آن، انسانها از یکسو نمیتوانند عواقب رفتار و اعمال خود را کنترل کنند و از سوی دیگر نحوه کنترل و مدیریت جامعه نیز به گونهای
است که فرد نمیتواند بین رفتار خود و پاداش ارائه شده از سوی جامعه، ارتباطی برقرار کند. درنتیجه نوعی بیگانگی را تجربه میکند. این چنین
بیگانگی به نظر سیمن میتواند در قالب پنج نوع احساس «بیقدرتی»، «بیمعنایی»، «بیهنجاری»، «انزوای اجتماعی» و «خود بیزاری» بروز نماید.از جمله مسائلی که ذهن جامعهشناسان دهه اخیر را به خود مشغول داشته، تعارض ابعاد مختلف توسعه سیاسی در جوامع علیالخصوص جوامع جهان
سوم است. بدین معنا که «مشارکت» و «کارایی و انسجام و قدرت دولت» ـ که هر دو به طور مستقل از عوامل مؤثر بر توسعه به شمار میروند ـ با
یکدیگر در تضاد هستند. این مغایرت، در جوامعی که فاقد نهادهای سیاسی تعدیل کننده تعارضات اجتماعی هستند، به شکل محسوسی مشاهده
میشود. به همین علت برخی صاحبنظران، معتقدند که گسترش مشارکت، مانع «وحدت ملی» است. البته این امر در مورد کشورهای غربی که روند
مشارکت، در آنها به کندی صورت گرفته است و سازمانهای تعدیل کننده تعارضات اجتماعی به مرور پدید آمدهاند، صدق نمیکند. بر همین اساس
برخی جامعهشناسان معتقدند که برای رسیدن به توسعه بایستی به ترتیب «اقتدار»، «هویت ملی» و سپس «مساوات» در جامعه استقرار یابد.رشد اقتصادی و صنعتی، دسترسی افراد به رسانهها، و وجود عوامل میانجی مانند انجمنها، اتحادیهها و احزاب میتوانند مشارکت عمومی و در نتیجه،
توسعه اجتماعی ـ سیاسی جوامع را افزایش دهند. اما از دیرباز حکومتهای غربی در برابر حضور تودهها در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، موانع و
محدودیتهایی ایجاد کردهاند تا منافع خود را تأمین کنند و این عینیت نظر «رالف دارندورف» آلمانی است که میگوید، همواره در زندگی اجتماعی،
نوعی تضاد وجود دارد که حکومتها بایستی با تمهیداتی آنها را کاهش دهند.از جمله عوارض عدم مشارکت اجتماعی در جهان سوم، حاشیهنشینی نخبگان و روشنفکران و محروم ماندن هیئت حاکمه از آرا و پیشنهادهای آنان
است. البته حتی در جوامعی که دموکراسی اعمال میشود نیز نوعی بیعلاقگی به دخالت در امور سیاسی به چشم میخورد. لذا این سؤال مطرح میشود
که آیا مشارکت، به نفع نظام دموکراتیک است یا به ضرر آن؟ در پاسخ به این سؤال، عدهای مشارکت کم شهروندان را دلیل عدم موافقت همگانی و
موجب محروم ماندن حکومت از تجارب و نظرات دیگران و نیز متوقف شدن رشد و بالندگی افرادی میدانند که در فعالیتهای سیاسی شرکت
نمیکنند. در مقابل، عدهای دیگر بر این عقیدهاند که مشارکت کم، بیانگر خشنودی شهروندان از وضعیت موجود است. اما در این میان، آنچه مسلم
است این است که کاهش یا افزایش مشارکت، به خودی خود، مفید یا مضر به حال دموکراسی نیست، بلکه ساختار سیاسی و اجتماعی است که بنا به
موقعیت میتواند نقش سازنده یا مخرب در مشارکت عمومی داشته باشد.
خلاصه ماشینی:
"اما از دیرباز حکومتهای غربی در برابر حضور تودهها در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، موانع و محدودیتهایی ایجاد کردهاند تا منافع خود را تأمین کنند و این عینیت نظر «رالف دارندورف» آلمانی است که میگوید، همواره در زندگی اجتماعی، نوعی تضاد وجود دارد که حکومتها بایستی با تمهیداتی آنها را کاهش دهند.
اما آنچه در این مقاله، از معنای مشارکت، مورد نظر است، مشارکت اجتماعی ـ سیاسی (Social and Political Participation)است؛ یعنی فعالیتهای ارادی و داوطلبانهای که از طریق آنها اعضای یک جامعه در امور محله، شهر و روستای خود شرکت میکنند و به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در شکل دادن حیات اجتماعی و سیاسی سهیم میشوند.
برخلاف دیدگاه کلاسیک دموکراسی ـ که افزایش مشارکت را به مثابه منبع افزایش یکپارچگی، وحدت و قدرت نظام سیاسی میداند ـ دیدگاههای نوین ـ بهویژه دیدگاه «گمسون» (1985)، «آندرین» (1985)، «میردال» (1974)، «مانتزی» (1357)، «روستو» (1960) و دیگران ـ براساس تجارب و شواهد موجود، «فراگیری» و «بحث وگفتوگوی عمومی» را به عنوان عامل بالقوه عدم ثبات سیاسی به شمار میآورند و در مورد هجوم ناگهانی تودهها به دنیای سیاست، در شرایطی که نهادهای سیاسی لازم برای مهار تضادها و تعارضات وجود ندارد، اظهار نگرانی میکنند و حتی آن را مانعی در راه توسعه سیاسی هدایت شده، برنامهریزی شده و سیستماتیک تلقی مینمایند."