چکیده:
بحثها و برداشتهای گوناگون و گاهی متناقض نسبت به قیام اباعبدالله الحسین شده
است که معمولا بر دو محور میچرخند: ماهیتشناسی و غایتشناسی نهضت. لیکن در این
مقاله مورد نخست به بررسی و نقد گذاشته شده است.
آیا ممکن است قیام امام حسین علیهالسلام نهضتی چند ماهیتی باشد تا همه یا بیشتر
برداشتها را بپذیرد؟ نخستین بحث ما بررسی و یافتن پاسخ این سؤال است.
نویسنده در ادامه به طرح عمدهی دیدگاههای مأثور پرداخته است که در ذیل به اهم
آنها اشاره میشود:
1) قیام انفجاری، نگاهی است برون دینی و احیانا تحت تأثیر القائات مارکسیستی، که
میگوید امام از رشد تضادها خواست بهرهگیری نماید.
2) برخورد عادی دو نوع عصبیت عربی، که از نظر تحلیل تاریخی اجتماعی، برخورد
خصمانهی دو جریان قومی را قهری میداند. در این دیدگاه از زاویهی حکومتی به واقعه
نگریسته میشود. طرفداران آن معتقدند امام برای به دست آوردن قدرت قیام نموده است.
این دیدگاه شامل دو نوع برداشت میشود: دموکراسی و اقتدار گرایی، که هر کدام مستقلا
مورد بررسی قرار میگیرد.
3) قضای الهی و فدا شدن برای امت، نیز دیدگاههایی هستند که در این مقاله از آنها
بحث میشود.
نکتهی قابل تذکر آن است که نویسنده به جز نقد دیدگاهها مبادرت به القای دیدگاهی
ننموده و ارزیابی را به عهدهی خواننده گذاشته است.
خلاصه ماشینی:
"اما عقیدهی دوم به عنوان یک دیدگاه، هنوز طرفدارانی دارد که کم نیستند؛ لیکن آنچه در این میانه پنهان مانده و کمتر صدای آن از میان غوغای معرکه به گوش میرسد، حقیقت آن چیزی است که در قیام ابا عبد الله الحسین علیهالسلام نهفته است: هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من معمولا کسانی که واقعهی قیام حسینی را تحلیل کرده و میکنند هدف دارانی هستند که پیش از آن، خود هدفی روشن ـ و معمولا مبارزاتی ـ دارند و تحلیل آنان جهت دهی شده در راستای تأیید موضع فکریشان میباشد و کمتر تحلیلگر بیطرفی پیدا میشود که دور از ذهنیت پیشساختهی خود به پیدا کردن راز کار آن قیام مقدس مبادرت ورزیده باشد، و معمولا پیرامون دو محور عمده دور میزند: الف/ ماهیتشناختی؛ ب/ غایتشناختی.
قیام انفجاری برخی چون مارتین آلمانی (السیاسة الحسینیة) و کسانی تحت تأثیر مکاتب مارکسیستی (مکتب نقدی) بر اساس اصلی که در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی خود دارند که برای قیام تودهها باید روی اصول خاص دیالکتیکی، تضادها را دامن زد و بردامنهی نارضایتیها افزود، و کوشید تا شکافهای اجتماعی هر چه عمیقتر گردند، معتقدند این عوامل از آغاز حکومت معاویه تکوین مییافت تا در عصر یزید به نقطهی انفجار اجتماعی خود رسید و امام حسین علیهالسلام از رشد تضادها خواست استفاده کند، به ویژه آن که در نقطهی انتقال قدرت، فرصتی در اختیار امام قرار گرفته بود که پیش از آن نبود."