خلاصه ماشینی:
"در دوران رنسانس طبیعی است تجربه گرایی(امپرسیونیسم) رنسانسی در تفسیر و تعبیر مسائل زیباشناسی مؤثر بود و بیش از همه بر عنصر حس هنر(در هنرهای تجسمی موسیقی و شعر)تاکید شد.
فلسفه شافتسبری اساسا نو افلاطونی بود،اما شافستبری با تاکید بر مستقیم بودن تاثر ما از زیبایی و همچنین با اصرار بر نظری مبنی بر این که هماهنگی به صورت زیبا درک شده به صورت فضیلت نیز درک میشود:نام«حس اخلاقی»را به آن«چشم درونی»داد که هماهنگی را هم در صورتهای زیباشناختی و هم در صورتهای اخلاقی آن درک میکنند.
2)وقتی که با قدرتمندی قاهرانه روبرو میشویم(والای حرکتی)،ضعف خودهای تجربی باعث آگاه شدن، ما از ارزشی که در مقام موجودات اخلاقی داریم، میشود کانت در این تحلیل و باز در ملاحظات نهاییاش درباره زیبایی در طبیعت به اثبات مجدد یک ساحت میپردازد تا ارتباطی میان قلمروهای خود مختاری به وجود آورد که برای اثبات متفاوت بودن آنها تلاش کرده است.
سقراط برای هنر ارزش خاصی قائل نبود ولی هارمونی و زیبایی را در افلاک و دنیای غیر انسانی نمیجست بلکه آن را از خود انسان و در وجود او میدانست (به تصویر صفحه مراجعه شود) دیالکتیکی ذهن و عین که یکی از بنیانهای فلسفی اوست،به یکی از بارزهای اساسی هنر توجه کند.
بنابراین هگل در عرصه زیباشناسی خواستار ترکیب میان عام و عقلانی از یک سو و احساس از سوی دیگر است و میگوید که هنر به عرصهای غیر از اندیشه فلسفی تعلق دارد:«در واقع زیبایی هنری، حواس،احساس،شهود،تخیل و مانند آنها را خطاب قرار میدهد و به عرصهای غیر از عرصه اندیشه متعلق است."