چکیده:
در این نوشتار، دو نظریه مطرح و نقد میشود: یکی تعاند و ناسازگاری دین
و تمدن، و دیگری ترابط آن دو. نظریه اول مردود اعلام میشود. پیروان
نظریه دوم، سه گروهند: گروه اول، دین را ساخته و پرداخته تمدن میداند و
گروه دوم به عکس. گروه سوم دین را آسمانی و تمدن را بشری میداند. لکن
معتقد است که دین، تمدن را تلطیف و هدایت میکند و تمدن، دست
آوردههای خود را در خدمت اهداف دینی قرار میدهد.
خلاصه ماشینی:
"آنها میخواهند لوتر جهان اسلام باشند و پروتستانتیسم اسلامی را برای مسلمانان به ارمغان بیاورند؛ حال آن که رهبران انقلابی اسلام، هرگز دم از تجدید نظر و اصلاح در حقیقت دین نزدند، بلکه تز آنها این بود که امت را باید اصلاح کرد.
آنها در آسیب شناسی دینی جامعهی خود به اینجا رسیدند که لازم نیست به نفی مطلق دین روی آورند و کفر و الحاد پیشه کنند یا دینی جدید بسازند، بلکه کافی است که دین را از حوزهی سیاست و اجتماع خارج کنند و به صورت آدابی فردی و نیایشهایی که در محیط کلیسا انجام میگیرد، مهار و محدودش کنند و صد البته که مسیحیت هم چنین محدودیتی را برمیتافت؛ چرا که هیچ قانون و ضابطهای برای ادارهی جامعه و تعیین خط مشی سیاسی و اقتصادی نداشت و ناگزیر صحنه را خالی کرد و دنیا و سیاست و مدنیت را به دنیا داران و سیاستمداران و پرچمداران مدنیت سپرد و خود تحت سیطره آنها درآمد.
همین تز که به منظور جدا کردن دین از سیاست مطرح شده است ایجاب میکند که حکومت و سیاست، مطیع دین و مقررات دینی باشد و اگر دنیای مردم به دست سکولارها و لیبرالها داده شود، آخرت مردم هم تباه میشود.
هر قوم و ملتی برای خود دین و آیینی دارد و همانطوری که تمدنها و فرهنگها نباید یکدیگر را نفی کنند، بلکه باید با یکدیگر به گفتگو پردازند و نسبت به یکدیگر، احترام متقابل داشته باشند، ادیان نیز باید با یکدیگر چنین باشند."