خلاصه ماشینی:
"اما ما از این چه نتیجۀ معقولی گرفتیم؟آیا در استدلالی صرفا صوری نتیجه نگرفتیم که درک کل دا-زاین ممتنع است؟یا ما اساسا ناخواسته دا-زاین را چیزی فرض نکردیم که به طور عینی چیزی را از پیش ارائه میکند که هنوز به طور عینی حرکتهای پیوسته رو به جلو را ارائه نمیکند؟آیا استدلال ما نی-هنوز و«از-خود-پیش»را به معنایی اصالتا ذاتی درک میکند؟ آیا ما دربارۀ«پایان»و«تمامیت»به طریقی پدیدارانه و مختص به دا-زاین سخن گفتیم؟آیا تعبیر«مرگ»دلالتی زیست شناختی دارد یا دلالتی که وجودی[ existential ]و هستی شناختی [ ontological ]است،یا آیا در حقیقت این دلالت اصلا به طور مستوفی و مطمئن تعریف شده بود؟ و آیا ما به طور بالفعل همۀ امکانهای در دسترس ساختن دا-زاین را در تمامیتش به پایان رساندهایم؟ ما باید قبل از آنکه مسئلۀ کل بودن دا-زاین را بتوانیم بدین عنوان که هیچ است کنار بگذاریم به این پرسشها پاسخ دهیم.
امکان هستی شناختی رو-به-مرگ-بودن اصیل برای اینکه«به طور عینی»وصف شود چگونهاست،اگر،سرانجام،دا-زاین هرگز به طور اصیل به پایانش مربوط نیست،یا اگر این هستی اصیل باید منطبق بامعنایش از دیگران پوشیده باقی بماند؟آیا طرح امکان وجودی چنین بالقوه- بودن-هستی موجودی پرسش برانگیزی کاری خیالی نیست؟چه نیازی به چنین فرافکنی برای رفتن به ورای شاعرانگی و برداشت دلبخواهی است؟آیا تحلیل ما از دا-زاین تا کنون به ما تجویزهایی برای وظیفۀ هستی شناختیی که ما اکنون بیان کردیم داده است،تا آنچه را در پیش رو داریم بتوانیم در راه مطمئنی ادامه دهیم؟ مفهوم وجودی مرگ اثبات شده است و لذا ما نیز اثبات کردهایم که رو-به-پایان-بودن اصیل به چه چیزی باید قادر باشد خود را مربوط کند."