چکیده:
استفاده از ریشهشناسی(اتیمولوژی)مفاهیم و اصطلاحات فلسفی در آثار فلسفی سدهء گذشته بگونهای فزاینده مورد توجه قرار گرفت.این بهرهگیری با هدفهای گوناگونی انجام میگیرد.در برخی از آثار فلسفی که بیشتر جنبهء کاوش تاریخی دارند کوشش میشود تا با یافتن نخستین معنای قابل وصول از این اصطلاح در متون و همچنین مطالعهء تطبیقی معانی بعدی،سیر تحول یک مفهوم یا اصطلاح ردیابی شود.حاصل این کوشش میتواند گذشته از آگاهی ما بر تاریخچه تحولات یک مفهوم در فهم کنونی ما از آن نیز مؤثر واقع شود،مشروط به اینکه اثبات شود همه یا بعضی از معانی گذشته آن،در مفهوم کنونیش حضور دارند.در پارهای دیگر از آثار فلسفی کوشش میشود تا با بهره گرفته از ریشهشناسی یک مفهوم فلسفی،معنای ریشهشناختی(اتیمولوژیک)وسیلهای برای شناخت ذات یا حقیقت آن مفهوم قرار بگیرد.لازمهء اینگونه بهرهگیری برقرار بودن رابطه و نسبت خاصی میان وجود و زبان است که این نیز نیاز به اثباتی جداگانهدارد و توسل به ریشهشناسی نمیتواند جایگزین استدلال فلسفی گردد.
در این مقاله تلاش شده است تا با تفکیک کاربردهای مختلف ریشهشناسی در آثار فلسفی کارآمدیها و ناکارآمدیهای آن مورد بررسی قرار بگیرد.
خلاصه ماشینی:
"در نگاهی کلی به این بررسیها میتوانیم آنها را به لحاظ غایاتی که در آنها دنبال شده است به چند دسته تقسیم کنیم: 1-در برخی از مطالعات ریشهشناختی فلسفی،پژوهشگران در صدد آن بودهاند که از منظر تاریخی به خاستگاه واژهها و اصطلاحات فلسفی در زبان محاورهء عمومی بپردازند و چگونگی بر آمدن مفاهیم فلسفی از زبان محاوره،شکلگیری تدریجی آنها و تبدیل (1)-نقش بازیافت مفاهیم واژههایی که به عنوان متضاد یا متناقض با واژه یا اصطلاح موردنظر مطرح شدهاند در درک مفهوم خود آن،کمتر از واژههای مکمل نیست،چرا که بررسی معانی از راه متضادها و متناقضها ex contrario در تعین بخشیدن به مفاهیم،گاه از بررسی آنها از طریق مفاهیم مکملشان ex complementario کارسازتر است.
S. 34 جز با پذیرش برقرار بودن پیوندی خاص میان وجود و زبان1-که نیازمند دلیل است-و پذیرش تقدم فهم قدما بر متأخرین به دلیل نزدیکتر بودن آنها به حقیقت میتوان برای ریشهشناسی و مفهوم نخستین چنین امتیاز ویژهای ار قائل شد؟آیا به این دلیل که روزگاری این واژه یا اصطلاح چنین مفهومی را به ذهن متبادر میساخته است میتوان گفت که این مفهوم یا جزئی از آن هنوز هم در فهم کنونی ما حضور دارد و یا باید حضور داشته باشد و آیا این امکان که مفهوم نخستین در طول مسیر تحول مفهوم بهطورکلی منسوخ شده باشد مردود است؟اگر در پاسخ به این پرسشها نتوانیم با هایدگر همراه شویم،همچون شلایر ماخر تنها به این نتیجه خواهیم رسید که مفهوم حاصل از ریشهشناسی تنها یک «مصداق خاص»از میان مصادیق یک مفهوم در تحول تاریخی آن است و نه چیزی بیش از آن.
Stuttgart 1971 ff ریشهشناسی مفاهیم فلسفی بدون تردید در درک تاریخی ما از ذهنیت قوم و فرهنگی که این مفاهیم در آن شکل گرفته و پرورده شدهاند و در مقایسهء میان فرهنگها و زبانها از این نظر میتواند نقشی مثبت ایفا کند."