خلاصه ماشینی:
"چون با مخالفت آقای بروجردی روبرو میشدند و زمینههای آینده هم خراب میشد، گرچه من بعید میدانم امام محاسبه آینده را میکردند-در آن زمان قاعدتا از نظر ایشان روشن بود که این اقدام شکست میخورد و کار ابتر میماند و این منطقی است.
آقای بروجردی در نهایت تقدس بود،با اینکه با شاه هم ملاقان میکردند،پیام رد و بدل میکردند و به شاه در فوت برادرش-که از هواپیما سقوط کرده بود-تسلیت گفته بودند ولی به هر حال جایگاهی این چنین داشتند.
من یادم است«آقای خزعلی»آمد رفسنجان و آنجا در مسائل سیاسی دخالت کرد-در انتخابات به نفع یک نفر حرف زد- گروه رقیب بهانهای درست کردند که ایشان در نطقش گفته که شاه مثل انگشتری است در دست آقای بروجردی،هر وقت خواست میکند میاندازدش بیرون.
جبهه ملی با اینکه کار بزرگی کرده بود و شاه را شکشته بودند و ماجرای سی تیر هم عمق بیشتری به قضیه داده بود-با آنکه ما تجزیه و تحلیل سیاسی هم روی مسائل نداشتیم-به دلیل احساسات مذهبی و با ادراکات طبیعی اسلامیمان دیگر این اواخر دل خوشی از آنها نداشتیم.
جبهه ملی این جور شده بود و به خاطر سیاست و رفتار بدی که داشتند اینگونه بر روی جوانها و طلبهها اثر گذاشته بودند همانند اثر کارهایی که لیبرالها بعد از پیروزی انقلاب بر روی مردم گذاشتند.
بعضی از خدمه حرم جزء تودهایها بودند و یک شب طلبهها را زدند و بعد آمدند جلوی حرم-جلوی همین ایوان آیینه-به طلبهها،ب حوزه و به آقای بروجردی و به قرآن اهانت کردند.
شاید صحیحتر بود آقای کاشانی مثل فداییان اسلام موضع میگرفت،اگر قاطعیت به خرج میداد و مثل آنها موضع میگرفت لااقل فدائیان اسلام تقویت میشدند و این جریان تجزیه نمیشد."