چکیده:
در این گفتوگو آقای ملکیان به سه عامل موثر در وضع اندیشگی مااشاره میکند: نخست، عدم میل به تغییر جهان؛ دوم، زیر سوال رفتن مشروعیتحکومتها و توسل آنها به عالمان دینی؛ سوم، سرخوردگی حاصل از شکست دربرابر مغول و تیمور. ایشان گرتهبرداری از فرهنگ غرب را امری ممدوح میداند وآن را راهی کم هزینه به حساب میآورد.
خلاصه ماشینی:
اگر اینها را از فلسفهبگیریم، دیگر چه چیزی برای آن باقی میماند؟ نکته دیگری که میخواهم عرض کنم، این است که در اسلام، گاه تعقل به معنای استدلالهم تأیید شده است؛ اما این، مربوط به استدلالی است که در چارچوب وحی باشد؛ نه دربارهوحی یا در برابر وحی.
این در حالی است که به تعبیردکارت، فلسفه از آنجا شروع میشود که ما همه آدمیان را در نیروی مشترکی به نام عقل، بهطور علیالسویه، سهیم بدانیم؛ نکته دوم، این است که اصلا چرا ائمه مخاطبانی را از ورود بهاین مباحث منع میکردند؟ در واقع میخواستند به آنها بگویند که اگر وارد این مباحث شوید،کار شما به کفر و الحاد میانجامد و شما نباید چنان سیر فکریای داشته باشید؛ پس نباید واردشوید.
مانع اول که در قرون وسطی وجود داشت و ظاهرا هنوز در جهان اسلام وجود دارد، ایناست که تفکر همیشه باید در قالب خاصی که توسط دین یک (یعنی متون مقدس دینی) یادین دو (یعنی مجموع شروح و تبیینها و تفسیرهایی که عالمان در طول تاریخ از متونمقدس دینی عرضه کردهاند) یا گاه حتی دین سه (یعنی دین به صورتی که در عالم واقع و درمقام عمل، تحقق پیدا کرده است) معین شده، محصور بماند.
2. اینکه میگویند «اولین چیزی که به نظر من، در جامعه اسلامی وجود نداشت، همینمیل به تغییر جهان بیرون بود» و «علوم تجربی در جامعهای رشد میکند که آهنگ عمومیو اراده شهروندان آن، تغییر جهان بیرون باشد»، در این گفتوگو مدلل نشده است؛ هر چندفرضیهای قابل تأمل و پیگیری است.