چکیده:
مقالهی حاضر مروری است بر نظریات و دیدگاههای منجر به یا منتج از تفکر پسامدرن که در خلال تأثیر چنین تفکری را بر هنر و نهادهای هنری معاصر مورد ارزیابی قرار میدهد.
«پسامدرنیته1»را میتوان به عنوان نظریهی پایان آرمانها،کشمکشها و مسائل مدرنیته و«روایتهای کلان2»توسعهی تاریخی تعریف کرد.«پسامدرنیسم»را میتوان به مثابه تولید این نظریه در پیکرهای پراکنده از موضوعات،تصاویر و ساختهای گفتمانی در فرهنگ اواخر قرن بیستم برشمرد.
خلاصه ماشینی:
"هایدگر(1993)در مقالهی خود تحت عنوان«در باب پیدایش اثر هنری11»از سال 1936، اعلام میکند که هنر نمونهی سرچشمهای از این اسلوب بیشتر مکاشفهآمیز از فهم هستی پیش علمی است.
هابرماس تصریح میکند که دقیقا از آن جا که هنر در سطحی نمادین عمل میکند چنین گمان میشود که سریعتر از سایر حوزهها میان دورهی مدرنشدگی در حال حرکت است:این امر توهم سبقت به سمت پایان مدرنیته را ایجاد میکند،پیش از آنکه دموکراسی و عدالت اجتماعی حاصل آمده باشد.
فراتر از پسامدرنیسم:خودبنیادی و بازتابپذیری تفکری انتقادی بر جامعهی معاصر نشان خواهد داد در حالی که مدرنیسم به عنوان تعبیر ویژهای از بازنمایی هنری اکنون به گذشته متعلق است،مدرنیته تنها افق به لحاظ عقلی قابل دفاع دوران حال ماست و قطعا توسط پسامدرنیسم«متعالیتر»نشده است.
در طول این خطوط،لش شرح میدهد که هنر اواخر قرن بیستم هم به لحاظ همزیستی و هم از نظر هممنشأیی میان«والا»و«پست»و هم نیست به هویتهای فرهنگی در طول تاریخ به حاشیه رانده شده و مطرود در حیات اجتماعی،بازشناسی صریحتری ارائه داده است.
اگرچه لومان با جامعهشناسی کلاسیک به لحاظ این مجادلهی اساسی خود متفاوت است که حیات اجتماعی نمیتواند منحصرا بر حسب عملی ارادی (نظیر جامعهشناسی تفسیر وبری)،یا منحصرا از طریق کارکردهای ساختاری عملی(همچون در جامعهشناسی نقشگرای مکتب تالکوت پارسونز)به دست آید،بلکه لومان چنین استدلال میکند که حیات اجتماعی باید بر حسب«ارتباط»میان نظامهای جمعی مورد تحقیق و بررسی نظری قرار گیرد که در اینجا«ارتباط»نه تنها نشان از ارتباط زبانی میان افراد انسانی دارد بلکه به جریان اطلاعات جهانی میان پیکربندی پیچیدهی اجتماعی مثلا میان بازار و حاکمیت،حقوق مدنی و سیاست عمومی و نظایر آن نیز مربوط میشود."