چکیده:
اصلیترین و اساسیترین مسألهای که صدر المتألهین را در راه روشن کردن معنای
هستی و احکام ضروری آن یاری میکند، اصالت وجود است.اصالت وجود مسألهای فلسفی است
که ریشهای عمیق در شهود ما بعد الطبیعیوجوددارد؛این اصل از چنان مقام و منزلتی
برخوردار است که صدر المتألهین توانست در پرتو آن تمام ساختار ما بعد الطبیعه خود
را از فلسفه ارسطویی به فلسفهای که اساسا غیر ارسطویی است، منتقل سازد.منظور ازوجوددر اینجاحقیقت وجوداست، نهمفهوم وجود.صدر المتألهین بر اساس
اصالت وجود، حقیقت وجودرا محور مباحث فلسفی خود قرار میدهد.او بر خلاف ابن سینا،
با گذر ازموجودبهوجود، دیگر ترکیبوجودوماهیترا ملاک نیاز ممکن و امتیاز آن
از واجب قرار نمیدهد؛به جای امکان ماهوی، امکان وجودی و به جای تفاوت بین مصداق
واجب و ممکن که بر هر دوموجوداطلاق میشود، تمایز بین مراتبحقیقت وجود را مطرح
میکند.او که تمایز میانماهیتووجودو تقسیم موجود به واجب و ممکن را برای تبیین
جهان هستی به خدا کافی نمیداند، این اصل، یعنی اصل تقدموجودبرماهیت را زیر
بنای برهان صدیقین در فلسفه خود قرار میدهد و بدین ترتیب روح برهان ابن سینا را
در قالب اصالت وجودی آن میدمد و در این بازآفرینی، خود را از بند تقسیم موجود به
واجب و ممکن که صبغه اصالت ماهوی دارد، رها میکند.نوشتار کنونی که به قصد تبیین اصالت وجود و جایگاهی اصلی آن در نظام وجودشناسی
صدر المتألهین فراهم آمده، در واقع بیانی است اجمالی درباره موضوع فلسفه اولی در
حکمت متعالیه که در اثر ارتباط با اصالت وجود، صبغه جدیدی پیدا کرده است.اهم
محورهایی که در مکتوب حاضر برای بررسی موضوع، مورد توجه قرار گرفته،
مشتمل بر سه فصل است.در فصل اول ثابت میشود که لفظ محوری در
وجودشناسی ملا صدراوجوداست، نهموجودو انتقال ازموجودبهوجود، وصف ویژه حکمت
متعالیه است.فصل دوم به بیان تفاوت نظر ابن سینا و ملا صدرا در بداهت موضوع فلسفه
اولی اختصاص دارد و در فصل سوم رابطهماهیتووجوداز نظر صدر المتألیهن در
مقایسه با نظر ابن سینا بحث و بررسی میشود.
خلاصه ماشینی:
"موضوع فلسفه از نظر همه فلاسفه، همان واقعیت است که از آن به نامموجودیاد میشود؛اما فیلسوف بعد از آنکه به واقعشناسی میپردازد، یا مصداقموجودرا نفس وجودمیداند که ماهیت از حدود مراتب آن انتزاع میشود که این سخن ملا صدرا است یا برای واقعیت، دو نحوه وجود قائل میشود، یکی وجود ممکن که وجود تعلقی است و دیگری وجود واجب که افاضه کننده وجود به ممکن است که ابن سینا چنین میاندیشد یا آنکه افراد ماهیت را مصداق واقعیت میپندارد که چنین سخنی با تفکر ارسطو سازگار است.
او که تمایز میانماهیتووجودو تقسیم موجود به واجب و ممکن را برای تبیین جهان هستی به خدا کافی نمیداند، این اصل، یعنی اصل تقدموجودبرماهیترا زیربنای برهان صدیقین در فلسفه خود قرار میدهد و بدین ترتیب روح برهان ابن سینا را در قالب اصالت وجودی آن میدمد و در این بازآفرینی، خود را از بند تقسیمموجودبه واجب و ممکن که صیغه اصالت ماهوی دارد، رها میکند.
همین حقیقت، ظاهر میشود در ذهن به کسوت ماهیات و مراد از بداهت این است که این حقیقت مطلقه، در مقام تنزل از خارج به ذهن در کسوت مفهومی که حاکی از سعه و ضیق خارجیه آن اصل الحقیقه است، در تجلی و ظهور احتیاج به مفهوم دیگر ندارد (15)بنابراین در نظر صدر المتألهین، وجود یا واقعیت نهایی به عنوان چیزی که طبیعت نوری دارد و به خود ظاهر و ظاهر کننده اشیاء دیگر است، به واسطه چیزی کاملا غیر از تفکر و استدلال، فهم و تصدیق میشود."