چکیده:
تفلسف یا فلسفهورزی با فلسفه دانی متفاوت است؛کسی که کار او تعلیم فلسفه است،لازم نیست حتما فیلسوف بوده باشد.البته داشتن اطلاعات فلسفی کافی،شرط لازم تعلیم فلسفه است،اما برای فیلسوف،که کار اصلی او تفلسف است،داشتن اطلاعات فلسفی،صرفا معد و زمینه ساز است.فیلسوف کسی است که در مواجههء ادراکی با ساحات مختلف واقعیت،اعم از عینی،ذهنی و زبانی،پرسشهای فلسفی، به صورت طبیعی در ذهن او میروید و شکل میگیرد.و به سخن دیگر،ذهن او مسئلهدار میشود و به دنبال آن در صدد پاسخ یافتن به پرسشهای یاد شده بر میآید. فرایند تکون پرسشهای فلسفی و تکاپوی فیلسوفان برای پاسخ به آنها،تفلسف یا فلسفهورزی نامیده میشود.
موضوعات و مسائلی که فیلسوفان دربارهء کاوش میکنند،گسترهء وسیعی دارد؛قلمرو تفلسف فیلسوفان در مقایسه با عالمان دیگر،از بیشترین وسعت برخوردار است و این به جهت آن است که فیلسوفان،افزون بر تلاش برای شناخت واقعیات،که از این حیث با عالمان دیگر اشتراک و همسانی دارند،علم شناسی هم میکنند و به این ترتیب،همچنان که برای مثال،فلسفهء فیزیک،فلسفهء زیست شناسی و فلسفهء منطق داریم،فلسفهء فلسفه هم میتوان داشت.
در این مقال،گسترهء فلسفهورزی در حوزهء خود فلسفه را با تبیین ملاکهای تعدد در فلسفه و گزارش حوزههای فلسفی که با اعمال ملاکهای یاد شده پدیدار میشود، بررسی کرده و پس از آن چند و چون تفلسف در این حوزهها را توضیح دادهایم.این مقاله را میتوان مکمل مقالهء«فلسفهء تطبیقی؛مفهوم و قلمرو آن»که در شمارهء اول نامهء حکمت منتشر شده است،دانست.
خلاصه ماشینی:
"1. تعدد فلسفهها به اعتبار تفاوت رویکردها و جریانهای فلسفی رویکرد1و زاویهء نگاه ما به مسائل،به اندازهای اهمیت دارد که با تغییر آن،گاهی صورت مسئله عوض میشود و احیانا پاسخ سؤال واحدی،صد و هشتاد درجه تغییر مییابد؛برای مثال تغییر زاویهء نگاه کانت به فلسفه و متفاوت شدن رویکرد او،به این صورت بود که او به وجوه آنرمال( anormal )و خطا کار بودن ذهن آدمی توجه کرد و به تدریج این سؤال در ذهن او رویید که فهم چگونه چیزی است که در آن اشتباه هم واقع میشود؟از همین رو بود که کانت میگفت:من نمیخواهم مانند فیلسوفان دیگر وارد میدان چالشهای فلسفی بشوم و در نزاع آنها رأی نوینی آورم بلکه سؤال اصلی من این است که چرا متفکران فلسفه به اختلاف رأی و نزاع میرسند؟ مثال دیگر مربوط به بحث جایگاه منطق در طبقه بندی علوم است؛قدما که وحدت علوم را به موضوعات و حداکثر به غایات آنها میدانستند،هیچ گونه غرابتی میان منطق و ریاضیات نمیدیدند؛چرا که موضوع ریاضیات«کم»است و موضوع منطق،معقولات ثاینهء منطقی و مآلا کیف و طبق نظر آنها میان کم و کیف هیچ گونه قرابتی وجود ندارد و کم و کیف،بلکه تمام مقولات متباین به تمام ذاتاند.
20 از این رو،برای پژوهشگری که در باب فلسفهء شرق و غرب به مطالعهء تطبیقی پرداخته است،این سؤال مطرح میشود که چرا به رغم آنکه انسانها فطرت و نوعیت واحدی دارند و با اینکه فلسفه و همین طور دانشهای دیگر ناشی از کنجکاوی فطری و طبیعی21آدمیان است،این تفاوت میان دو فلسفهء یاد شده،پدیدار شده است؟آیا اختلاف فلسفهء شرق و غرب،حاکی از«اختلاف نوعی»میان فاعلان و به وجود آورندگان آنها نیست؟اینجاست که مسئلهء تیپولوژی روانی22انسانها پیش میآید."