چکیده:
ملاصدرا و دکارت دو فیلسوف همعصراند و بر جوهریت نفس و بدن تأکید کرده، انسان را متشکل از ایندو جوهر ـ که یکی مجرد و دیگری مادی است ـ میدانند. آنچه دیدگاه ایندو فیلسوف را در مقابل هم قرار میدهد، نحوۀ تمایز نفس و بدن است. براساس دیدگاه دکارت، باید گفت تمایز نفس و بدن ذاتی است، اما طبق دیدگاه ملاصدرا، که بر مبنای آن، نفس و بدن هرکدام مرتبهای از مراتب دیگری محسوب میشوند، تمایز میان آندو همانند تمایز و تباین موجودات هستی، ذاتی نیست، بلکه مرتبهای است. نگارنده بر همین اساس در مقام مقایسه، ثنویت نفس و بدن را بر مبنای دیدگاه دکارت «ثنویت ذاتی» و بر مبنای دیدگاه ملاصدرا «ثنویت تشکیکی» نام نهاده و در آخر به این نتیجه میرسد که طبق دیدگاه ملاصدرا ثنویت نفس و بدن به معنای دکارتی آن، ذهنی و اعتباری است، نه خارجی و حقیقی.
Molla Sadra and Descartes are two contemporary philosophers who emphasize on the fact that soul and body are substances and believe that human being is constituted from both substances – yet one is abstract and the other is materialistic. But the way they distinguish between the soul and the body makes their ideas converse. Descartes believes soul and body are intrinsically different and Molla Sadra believes their difference is not intrinsic – unlike the difference between other beings in the universe - rather they are different in their degrees; he believes that the soul and the body are both a degree of one another. Comparing the two perspectives، the author has named Descartes' view regarding the duality of soul and body 'intrinsic duality' and Molla Sadra's view in this regard 'graded duality'. Finally the author concludes that according to Molla Sadra's view، the duality of the soul and the body as pictured by Descartes is conceptual and hypostatized not real and external.
خلاصه ماشینی:
"وی با بهرهگیری از مبانی خاص خود از قبیل حرکت جوهری و حدوث جسمانی نفس، نظریۀ جدیدی در این مسئله مطرح میکند که طبق آن، هرچند با ثنویت نفس و بدن به معنای دکارتی آن بهشدت مخالفت میکند، در عین حال از سویی، انسان را ترکیبی از نفس مجرد و بدن مادی دانسته، از سوی دیگر، ارتباط و اتصال آندو را بهنحو معقولتری تبیین مینماید.
البته دکارت خود نیز متوجه این اشکال بوده است و به همینمنظور ابتدا از طریق واسطه قراردادن غدۀ صنوبری و سپس از طریق اتحاد نفس و بدن، سعی میکند این مشکل را حل نماید؛ اما به نظر میرسد این راهحلها، نه تنها برای منتقدان دیدگاه او، بلکه برای خود وی نیز قانعکننده نبودهاند؛ زیرا ـ همانگونهکه اشاره خواهیم کرد ـ او سرانجام ارتباط نفس و بدن را رازآمیز پنداشته و بر عجز خود در حل این مشکل اعتراف مینماید.
درواقع، طرح ثنویت نفس و بدن، از همان بدو حدوث نفس، ناشی از اعتقاد به قدم و حدوث روحانی آن است، اما بر مبنای نظریۀ «حدوث جسمانی نفس» که ملاصدرا بدان معتقد است، دوگانگی نفس و بدن در مقام حدوث نفس منتفی است؛ زیرا طبق نظریۀ مذکور، نفس در مقام حدوثی خود، موجودی مجرد و مستقل از جسم نیست، بلکه صورتی از صور اجسام است که در ادامۀ وجود خود، بهتدریج، از عالم اجسام و صور مادی خارج شده و به عالم مجردات و عقول میپیوندد (ملاصدرا، 1999م، ج3، ص330ـ331)."