چکیده:
در سنت ادیان ابراهیمی، آثار عارفان را با رویکردهای الهیاتی گوناگون می توان بررسی کرد. یکی از مهم ترین و پررونق ترین رویکردهای الهیاتی در الهیات جدید، رویکرد سلبی است. در مقاله حاضر، به یکی از درون مایه های اصلی الهیات سلبی، یعنی رابطه خدا و نفس، و دو رابطه دیالکتیکی ذیل بحث خدا و نفس، یعنی دیالکتیک حلول و تعالی و دیالکتیک عروج و درون بود، در آثار دو عارف بزرگ مسلمان و مسیحی، مولانا و مایستر اکهارت، می پردازیم. رابطه خدا و نفس و به دنبال آن دیالکتیک حلول و تعالی و دیالکتیک عروج و درون بود، ذیل بعد هستی شناختی الهیات سلبی بررسی شده است .
In Abrahamic religious traditions، mystics' works can be studied through various theological approaches. One of the most important and widespread of these approaches in modern theology is the "apophatic approach". In this paper we will discuss one of the main themes of the apophetic theology i.e. the relationship between God and the soul from the viewpoints of two great Muslim and Christian mystics، Mowlana and Meister Eckhart. In this relationship we will deal with two dialectics from the ontological dimension: the dialectic of transcendence and immanence، and the dialectic of ascendance and interiority.
خلاصه ماشینی:
"هگل در کتاب علم منطق و نیز دایرة المعارف علوم فلسفی تلاش میکند تا از یک سو جانبه گرایی فیخته و ارسطو و توجه صرف آنها به عالم ذهن را با عینیت گرایی شلینگ و نیز منطق رواقی در هم آمیزد و بدین طریق میان اندیشه و هستی،با اثبات و ثبوت پیوند بر قرار کند.
3-هگل و اصل امتناع تناقض به رغم این که هگل در ارایه نظریه دیالکتیک و فرایند خود آگاهی روح از سه اصل امتناع تناقض، هویت،و اصل شق ثالث مطرود بهره میگیرد،اما اصل امتناع تناقض در نظام فکری او جایگاه ویژهای داشت و تنها دست مایه وی برای نیل به صیرورت و نا متناهی بوده است.
اگر چه فیچر میان دو نوع تناقض ضروری و غیر ممکن تمیز قایل میشود،هنوز این سئوال باقی است که آیا هگل معتقد بود که باید واژه تناقض را به همان معنایی به کار برد که در منطق صوری به کار میرفت؟به نظر هگل،این حقیقت که واژه"تناقض"توسط منطق دانان صوری به فلان معنای خاص به کار رفته است،نمیتواند ما را ملزم نماید که همان معنا را از واژه تناقض اراده نماییم.
"(هگل،1993،ص 613) با توجه به آن چه عنوان شد،ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا هگل بالاخره میان دیالکتیک درونی و بیرونی تمیز قایل میشود؟به عبارت دیگر آیا دیالکتیک،مختص اشیاء عینی و خارجی است یا این که در مورد مفاهیم ذهنی نیز به کار میرود؟زیرا هگل گاهی اوقات چنان در مورد مفاهیم سخن میگوید که گویی،این خود مفاهیماند که صیرورت پذیرند،نه انسان متفکر."