چکیده:
نظام های تعلیم و تربیت همواره در جستجوی راه هایی برای ارتقای کیفیت و اثر بخش تر کردن فعل و انفعالاتی هستند که تربیت و شکوفایی استعداد های دانش آموزان را هدف قرار داده است. شواهد موجود نشان می دهد که جریان غالب ارتقای کیفیت در تاریخ تعلیم و تربیت جهان تکیه به انگاره علمی و مهندسی دارد و مبنا و منطق آن قیاس ساده انگارانه و فروکاست گرایانه ای است که متولیان نظام های تعلیم و تربیت به آن تن داده اند. در چارچوب این قیاس دستگاه صنعت مظهر تلاش های موثر و مثمر در دستیابی به کارآیی و بهره وری معرفی شده و چنین نتیجه گرفته می شود که انتقال راهبردها و اصولی که در این عرصه پاسخ گو بوده است، می تواند به ارتقای کیفیت تعلیم و تربیت و پاسخگویی این نظام ها هم بینجامد. این قیاس از آن حیث ساده انگارانه است که به جرات می توان گفت هیچ نسبت معناداری میان آنچه ماموریت دستگاه صنعت و دستگاه تعلیم و تربیت است وجود ندارد. این تناسب تنها در ذهن مدیران و سیاست گذارانی شکل گرفته است که یا به عمق ظرافت، پیچیدگی و حساسیت امر تعلیم و تربیت پی نبرده اند یا در مقام تصمیم گیری های کلان، خود را ناچار از تن دادن به راه حل های این چنینی و در واقع پاک کردن صورت مسئله دیده اند. مبنا و منبع دیگری که می تواند در جریان غالب و جاری رخنه ایجاد کند و گفتمان اصلاح عملکرد نظام های تعلیم و تربیت را تعیدل و تلطیف نماید، هنر و زیبا شناسی است. این منظر که بر فرض وجود تناسب گسترده تر میان تربیت و هنر استوار است، تفسیری تازه از تعلیم و تربیت برخوردار از کیفیت را به ارمغان آورده و راهبردهای اصلاحی کاملا متفاوتی را پیشنهاد می نماید. نگارنده در این مقاله سخن از چرخش زیباشناسانه به میان آورده و در یازده محور ملهم از عالم هنر، این تفسیر جدید را عرضه کرده است. راهبردهای یازده گانه اصلاحی برگرفته از این محورها نیز در بخش پایانی مورد بحث قرار گرفته است.