خلاصه ماشینی:
"بزرگ«قریش»و سرور«بنی هاشم»با تدابیر عاقلانه و با سخنان نرم آنان را پاسخ گفت،بطوریکه از تعقیب مقصد خود منصرف گشتند،ولی نفوذ و انتشار اسلام روزبروز رو بازدید بود،جذبه معنوی کیش پیامبر،و بیانات جذاب و قرآن فصیح و بلیغ وی بر این مطلب کمک میکرد خصوصا در ماههای حرام که مورد هجوم حجاج بود،وی آئین خود را بر آنها عرضه میداشت،سخن بلیغ و بیان شیرین،و آئین دلنشین او در بسیای از افراد مؤثر واقع میگشت،در چنین هنگام یکمرتبه فرعونهای«مکه»متوجه شدند که حضرت«محمد» در دل تمام قبائل برای خود جائی باز نموده و در میان بسیاری از قبیلههای عرب،بیابانی و شهر افراد و پیروان قابل ملاحظهای پیدا نموده است؛بار دگر مصمم شدند که حضور یگانه حامی پیامبر،(ابو طالب)بار یابند،و با تلویح و تصریح خطر نفوذ اسلام را بر استقلال مکیان و کیش آنها گوشزد کنند،باز بطور دستجمعی،پس از تعارفات،سخنان پیشین خود را از سر گرفتند،و گفتند یا ابا طالب ان لک سنا و شرفا و انا قد استنهیناک ان تنهی ابن اخیک فلم تفعل و انا الله لا نصبر علی هذا من شتم آلهتنا و آبائنا و تسفیه احلامنا حتی تکفه عنا او نناز له و ایاک فی ذلک حتی یهلک احد الفریقین:ای ابو طالب!؛تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری داری،ولی ما قبلا حضورت بار یافته و بتو گفتیم،که برادر- زاده خود را از تبلیغ آئین جدید باز دارد-مع الوصف-شما اعتناء نکردید ولی اکنون جام صبر ما لبریز گشته،و ما را بیش از این بردباری نیست؛که ببینیم فردی از ما بخدایان ما بد میگوید،و ما را بیخرد و افکار ما را پست میشمرد،بر تو فرض است که او را از هرگونه فعالیت باز داری و گونه با او و تو که حامی او هستی مبارزه مینمائیم،تا تکلیف هر دو گروه معین گردد و یکی از آنها از بین برود."