چکیده:
ویتگنشتاین در فلسفه متاخر خود با طرح نظریه کاربـردی مـعنا، معنای واژه را به کاربرد آن در جریان و شکل زندگی پیوند میدهد. از نگاه او، زبان امری عمومی و اجتماعی و زبان خصوصی امری ناممکن است. کاربرد زبان در قالب بازیهای زبانی صورت میگیرد و کاربرد بازیهای زبانی خود، انواع گوناگون صورتهای زندگی را شکل میدهد. صورتهای زندگی پیوندی با ساختار حیات اجتماعی انسان دارند. در این نوشتار میکوشیم نسبت میان کاربرد واژهها و صورتهای زندگی را بحث کنیم و نشان دهیم که چگونه کاربرد واژهها، یک بازی زبانی را شکل میدهد و چه نسبتی میان بازیهای زبانی و صورتهای زندگی وجود دارد. همچنین در این مقاله به بررسی نسبت میان صورتهای زندگی و تاریخ طبیعی انسان از یک سو و زندگی اجتماعی انسان از سوی دیگر خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد اگرچه پیوند میان این عناصر پذیرفتنی است، اما نمیتوان آن را بهطور مطلق تایید کرد؛ زیرا تغییرات در هر یک از اینها لزوما متناظر با تغییر در عناصر دیگر نیست.
In his later philosophy، Wittgenstein proposes the use theory of language، in which connects the meaning of words to their usage in the current of life. He thinks that language is a public and social thing and the private language is impossible. The usage of language takes place in the form of language-games and the language-games make the form of life. The form of life in turn is related to the structure of social life of human being. This article tries to discuss the relation between the usage of words and the form of life and to show that how a language-game is made by using the words. In addition it will assess the relation between the forms of life and the human natural history from one side and the human social life from other side and it will shows that though the relation between these elements is acceptable، but because of the lake of harmony between the changes in each one of them in relation to the changes of others، it cannot be confirmed absolutely.
خلاصه ماشینی:
"با این وصف ویتگنشتاین برای نمونه اشاره میکند که حتی اگر کسی به لحاظ بینایی مشکلی هم نداشته باشد، باز ضرورت دارد که قواعد بازی زبانی رنگها( را یاد بگیرد؛ زیرا کسی که نتواند چنین بازیای را انجام دهد، اساسا نمیتواند چنین مفهومی را نزد خود داشته باشد (همان، ص115)؛ یعنی دیگر بحث بر سر دریافت و برداشتهای اولیه در برخوردهای اجتماعی نیست، بلکه بحث بر سر این است که فردی که به یک بازی زبانی آشنا نبوده و جزئیات آن را در درون یک صورت زندگی یا شیوۀ زیست آن فرا نگرفته باشد، اساسا نمیتواند در آن زمینۀ زبانی، مسائل و موضوعات را بهخوبی بفهمد؛ همچنین نمیتواند منظور و نظر خود را به صورت رسا بیان کند؛ ازاینرو منطق «مفاهیم رنگ»، نه تنها به ما میگوید چرا برخی عبارتهای زبانمان بیمعنا هستند، به ما میگوید که چرا نمیتوانیم دربارۀ آنها بیندیشیم و با آنها چیزی را بشناسیم (فسنکول، 1385، ص94)؛ ازاینرو با نظر به بازیهای زبانی گوناگون و وجود رابطۀ اینهمانی میان زبان و تفکر و همچنین با عطف توجه به این موضوع، مفاهیمی که اندیشه را شکل میدهند، لزوما در بستر صورت زندگی گرد آمدهاند و فهمیده میشوند، نباید صرفا یک مـلاک عـام و کلی برای فهم در نظر داشت؛ چراکه معیارهای فهم و عقلانیت در جوامع گوناگون، یکسان نبوده و هر جامعهای از آن جهت که زبان و معیارهای خاص خود را در فهم و تشخیص درست از نادرست دارد، قواعد متفاوتی را در این مسئله لحاظ میکند و همانگونه که وینچ تأکید میکند، فهم، شکلهای گوناگونی پیدا میکند و ازاینرو هیچ هنجار کلی برای فهم وجود نـدارد (Winch, 1958, p."