چکیده:
کارل بارت در دوره ی میانی حیات الاهیاتی خود، تحت تاثیر دیدگاه های کیرکگارد، به تقابل میان خداوند و انسان اعتقاد داشت و این تقابل را بر اساس مواجهه ی وجودی میان خداوند و انسان سرگشته و حیران در بحران ایمان تفسیر می کرد، لیکن در نگارش دوباره ی کتاب اصول عقاید کلیسا تغییر عقیده داد و با الهام از کتاب مقدس، دیگر نه از تقابل میان خداوند و انسان، بلکه از وحدت میان خداوند و انسان سخن گفت، چراکه بنابر آموزه ی تجسد خداوند در عیسی مسیح، نه تنها هیچ تقابلی میان خدا و انسان وجود ندارد، بلکه نوعی یگانگی میان آن ها برقرار است
خلاصه ماشینی:
"اگرچه الاهیات بارت در این دوره از حیات الاهیاتی او واکنشی شدید در برابر الاهیات لیبرال بود، در واقع، او به هر الاهیاتی که متأثر از اندیشههای بشری بود اعتراض داشت و بر این باور بود که الاهیاتهای بشری تاکنون بشر را از هدف اساسی مسیحیت دور ساختهاند، چراکه به گفتهی فوئر باخ، اینگونه الاهیاتها در حقیقت، نوعی انسانشناسی هستند تا خداشناسی (8، ص: 422) و بارت، بهرغم اختلاف دیدگاه با فوئر باخ، با این سخن او همدلی داشت و معتقد بود که آموزههای مسیحی نهتنها نیازی به تأیید معارف بشری ندارند، بلکه معارف بشری باید خود را با آنها وفق دهند (2، صص: 264 - 265).
بارت که در دورهی میانی حیات الاهیاتی خود، تحت تأثیر دیدگاههای کیرکگارد، به تقابل میان خداوند و انسان اعتقاد داشت و این تقابل را بر اساس مواجههی وجودی میان خداوند و انسان سرگشته و حیران در بحران ایمان تفسیر میکرد، در نگارش دوبارهی جلد نخست اصول عقاید کلیسا تغییر عقیده داد و با الهام از کتاب مقدس، دیگر نه از تقابل میان خداوند و انسان، بلکه از وحدت میان خداوند و انسان سخن گفت، چراکه بنا بر آموزهی تجسد خداوند در عیسی مسیح، نهتنها هیچ تقابلی میان خدا و انسان وجود ندارد، بلکه نوعی یگانگی میان آنها برقرار است.
بررسی بارت بهرغم این تغییرات و تعدیلها، همچنان به رئوس دیدگاههای خویش وفادار باقی ماند و لذا بسیاری از انتقادات همچنان بر دیدگاههای او وارد است که به مهمترین آنها اشاره میکنیم: برخلاف الاهیات لیبرال، در الاهیات بارت، عقل نقش چندانی ندارد و باید در برابر انکشاف خداوند بر انسان در عیسی مسیح کاملا منفعل و تسلیم باشد، وگرنه متهم به گناه، غرور و خودخواهی میگردد."