چکیده:
حکمت متعالیه در زمرة گنجینههای اسلامی است که دلالتها و لوازم فراوانی برای طرحریزی فلسفة علوم اجتماعی دارد تا از این مسیر بتوان به تغییر در علوم اجتماعی نایل شد. هنگامی میتوان به چنین هدفی دست یافت که پرسشهایی از سنخ فلسفة علوم اجتماعی طراحی کنیم و به این نظام حکمی عرضه داریم تا از این طریق دلالتها و لوازم آن را بر مبنای حکمت متعالیه به دست آوریم. این پژوهش، از روش تحلیلی ـ برهانی سود جسته است. حکمت متعالیه، هستیای فراتر از فهم انسانباور دارد و جهان اجتماعی نیز همان سپهر معنایی است که انسان بهواسطة حرکت جوهری در پرتو اتحاد علم و عالم و معلوم، به آن سپهر معنایی دست مییابد. این سپهر معنایی اگر با نظام معنایی توحیدی همسان باشد، جامعة فاضله را در تاریخ خود محقق میسازد؛ در غیر این صورت، جوامع غیرفاضله را وارد تاریخ ساخته است.
Transcendent philosophy is an Islamic treasure which has many denotations and implications for formulating the philosophy of social sciences in order that we can make a change in these sciences. To achieve this end، we should frame some questions related to the philosophy of social sciences and pose them on this philosophical system so that we may achieve its denotations and implications based on transcendent philosophy. The present paper has used an analytical-argumentative method. Transcendent philosophy believes in an existence beyond humans understanding and the social world in question is the very semantic sphere which is attained by man through his substantial motion in the light of unity among knowledge، knower and object of knowledge. If this semantic sphere is identical to a monotheistic semantic sphere، then it will actualize the utopia during its course of development; otherwise، it will enter non-utopia societies into history.
خلاصه ماشینی:
"انسان در سیر جوهری خود، به وجود علم نایل میشود و آن وجود خارجی ]یعنی وجود علم[ به دلیل اینکه به ذات خود ظاهر، و برای ذات معلوم، مظهر است، معلوم را در سایة هستی خود اظهار میکند؛ مانند گیاه خارجی که وجود و ماهیتی دارد، که ماهیت آن گیاه در خارج، موجود به وجود خارجی است و افزون بر آن، سایة مخروطی شکلی نیز در ظل آن و بدون آنکه وجودی حقیقی داشته باشد، تحقق مییابد (جوادیآملی، 1417ق، ج4، ص153).
انسانها نیز در ادراک امور مادی، همواره در عالم مثال و خیال سیر میکنند و شرایط مادی، جز زمینه و انتقال و تحول انسان نسبتبه آن عالم را ایجاد نمیکنند؛ از اینرو، در نخستین مواجهه با هستی، برای مثال، در نخستین مواجهه با شیئی به نام سنگ، ادراکی حضوری بهواسطة شهود حسی – تجربی ایجاد میشود و در ظل چنین حضوری، وجود ذهنی سنگ شکل میگیرد.
واقعیت و هستی حاکی از صور اسمای الهی است و انسان نیز به قدر همت و توان خود از این عوالم بالا میرود؛ بنابراین، هستی و واقعیتی صرفنظر از فهم انسان وجود دارد و هستی و واقعیت آن به فهم و روابط اجتماعی انسانها بستگی ندارد و بنیاد آنها در چنین روابطی نیست.
حکمت متعالیه، بهواسطة نوع متوسط خواندن انسان بر این باور است که تمدن بالفطره، یکی از جهان اجتماعی است که در پرتو فعال شدن عقل و فطرت بروز مییابد و جهانهای اجتماعی دیگری نیز وجود دارند که بهتناسب شناخت و انگیزههای انسان شکل میگیرند."