چکیده:
توجه به معیارهای خودی و بومیگرایی، دغدغهای است که سالها ذهن اندیشمندان و روشنفکران ایرانی را بهخود مشغول ساخته، و نسخههای متعددی برای نوشته شده است. این مفهوم در ابتدا در واکنش به استعمار و نفوذ فرهنگ غربی مطرح و بهتدریج بسط یافت. مفاهیمی مانند علم بومی و اسلامی از ابستر این مباحث به وجود آمدند. در این نوشتار، ضمن بررسی سیر اندیشهها و فعالیتهای سیاسی جلال آلاحمد، این موضوع که بومیگرایی ـ بهمثابه یک مفهوم تاریخی ـ چگونه در جریان فعالیتهای ادبی، سیاسی و روشنفکرانة او مطرح میشود و تا آنجا بسط مییابد که بر نوعی علوم انسانی بومی نیز مجال بروز میدهد. بررسیها نشان میدهد آلاحمد در جریان سالهای دهة بیست تا چهل، تحت تأثیر سنت ادبی و نظری روشنفکران غربی و ایرانی و وقایع سیاسی آن زمان، و با بهرهگیری از تربیت سنتی- مذهبی خود، روزبهروز به زیست بومی مردم ایران و جهانبینی اسلامی ـ شیعی نزدیک میشود. در مواردی نگاه مدرن و روشنفکرانة خود را به نفع سنت اسلامی جرح و تعدیل میکند.
One of the questions that have for long been the concern of Iranian thinkers and intellectuals is the subject of indigenous criteria and indigenization، and so several versions have been presented in this respect. This idea was first mooted in response to the colonization and influence of western culture and then it developed gradually. Such concepts like indigenous and Islamic science are the outcome of the discussions. Having reviewed the history of Al Ahmad's political thoughts and activities، the present paper investigates how indigenization- as a historical concept came into Al Ahmad's literary، political، and intellectual activities and then developed to prepare the ground for having a kind of indigenous human sciences. The studies show that during 1320 to 1340 (solar) Al Ahmad gradually approached the indigenous life of Iranian people and Islamic- Shiite worldview under the influence of such factors like western and Iranian intellectuals' literary and theoretical tradition، political events of the time and his traditional-religious education. In some cases، he modified his modern and intellectual view in favor of Islamic tradition.
خلاصه ماشینی:
"در نتیجه، آلاحمد برای جانشینی روشنفکران بهجای روحانیان مسیحی در حوزة متروپل، تا حدودی اعتبار قائل است؛ ولی بهگمان او، روحانیت و سنت شیعی از عقلانیت علمی دوران مدرن، که مورد پذیرش اوست، و سنت روشنفکری، بهویژه مارکسیستی مبتنی بر رهبری و عملگرایی بهدور نیست و تشیع را نوعی روشنفکری در درون کلیت اسلامی میداند؛ زیرا همچون روشنفکری که محصول دوران اسطورهزدایی از طبیعت و نیروهای مافوق طبیعی است و بر معیارهای زمینی مبتنی بر علم و تجربه متکی است، دارای اصولی چون اجتهاد و انتظار است: به این معنی که عالم صاحب فتوا، در غیاب امام زمان مکلف است که با توجه به مقتضیات روز، یعنی با توجه به تحولاتی که لازمة گذشت زمان و پیشرفت زمان و پیشرفت اجتماعات است و نیز با توجه به تحولاتی که لازمة گذشت زمان و پیشرفت زمان و پیشرفت اجتماعات است و نیز با توجه به گسترش دنیای ملموس بشری که با کمک ابزار و وسایل جدید حاصل میشود و روزبهروز افقهای بازتری را پیشروی او میگذارد، بر زمینة نص قرآن و متن سنت و در مرحلة سوم با تکیه به عقل و منطق رأی بدهد و تکلیف عادات و آداب مذهبی و معاملات و عقود مردم را معین کند (همان، ص 58)."