Abstract:
مغالطات منطقی و تعارضات هستی شناسانه واگزیستانسیال دو دسته مهم از عوامل و ریشههای بیماریهای روانی هستند. آشنایی با این مغالطات در کنار آموزش کنارآمدن با تعارضات هستی شناسانه از دوران کودکی میتواند در ایجاد آرامش و بالابردن کیفیت زندگی و کاهش مشکلات روحی و روانی افراد موثر باشد. در این مقاله به بررسی این موضوعات و همچنین ریشهیابی اضظراب مرگ پرداخته شده است.
Machine summary:
در واقع زمانی که فرد در موقعیت اضطراب قرار میگیرد، همه عملکردهای آگاه و ناخودآگاه برای مقابله با اضطراب آماده میشود که این سازوکار دفاعی خود عامل به وجود آورنده ناهنجاریهای روانی است و رشد و تجربه را محدود میکند.
[16] اما در واقع مکانیزم این تأثیر چیست؟ چرا باید مفهوم مرگ تا این حد تأثیرگذار و دردناک باشد؟ و بیماری که میتواند از هراس آن رهایی یابد تحت تأثیر کدام عامل قرار گرفته است؟ چرا مرگ سرچشمه اصلی و آغازین اضطراب محسوب میشود؟ انسانها از کودکی به گونه ای ناملموس با این دو قضیه مواجهند: من جاودانهام (میل و گرایش) من جاودانه نیستم (واقعیت) بدیهیترین اصل حاکم بر ذهن که زیر بنای فهم و درک بشری تلقی میشود اصل تناقض است [6]و آنجایی که رخ میدهد بشر قادر به کنار آمدن با آن نیست، آن هم در اساسیترین و دردناکترین موقعیت انسان.
4. رویکرد اگزیستانسیالیستی آموزش قبل از درمان به نظر میرسد به جای اینکه در کنار این چرخه معیوب، چرخهای که انسان را با خود و دیگران درگیر میکند و لذت زندگی را از او میگیرد، بنشینیم و نظارهگر آن باشیم، می توانیم از کودکی سیستم فکری او را بگونهای چیدمان کنیم که به جای مقابله با تفکر مرگ با استفاده ازحس آسیب ناپذیری خود و توسل به نجات دهنده غایی[1]و تبدیل آن به اضطراب روان نژندانه به توانمندیهای واقعی خود روی آورد و یاد بگیرد که از زمان حال برای زندگی بهره ببرد و زندگی کردن را به آینده موکول نکند چرا که اضطراب مرگ با میزان رضایت از زندگی نسبت معکوس دارد، هر چه رضایت زندگی کمتر، اضطراب مرگ یشتر است.