خلاصة:
سقط جنین یکی از مسائل جنجالبرانگیزی است که استدلالهای مختلفی بر جواز یا عدم جواز اخلاقی آن از سوی موافقان و مخالفان، اقامه شده است. یکی از استدلالهایی که بر نادرستی سقط جنین اقامه شده، استدلال ذات نوعی است. به اعتقاد فرانسیس بکویث، ازآنجا که در این استدلال، نوع انسان ذاتا ارزشمند انگاشته میشود، بر دیگر استدلالها برتری دارد. از نظر او، ذات و نوع خاص انسان موجب ارزشمندی حیاتش میشود، هرچند کارکرد و تحرکّی نداشته باشد. از این رو، چون جنین از نوع انسانی است، حتی اگر فاقد کارکرد و فعّالیّت باشد، باز هم ارزش ذاتی دارد. او با ارائه این استدلال، جنین را از لحظه لقاح واجد حقّ حیات و شان و منزلت اخلاقی دانسته و سقط جنین را مگر زمانیکه جان مادر در معرض خطر باشد، نادرست میداند. در این مقاله که به روش توصیفی۔تحلیلی و نقدی نگاشته شده است، افزون بر تقریر این استدلال که مبتنی بر نگاهی مادیگرایانه به انسان است، به تبیین و نقد مثالهای بکویث که در جهت تقویت و توضیح استدلالش ارائه کرده است، پرداخته شده و تقریری دیگر از استدلال ذات نوعی مبتنی دوگانهانگارای نفس و بدن ارائه خواهد شد.
Abortion is a controversial issue—various arguments have been presented for or against its moral permissibility. An argument against its moral permissibility is the species essence argument. According to Francis Beckwith, this argument is superior to other arguments since it regards the human species as being essentially valuable. In his view, the human life is valuable in virtue of its species and essence, even if it has no function or motion. Thus, since a fetus belongs to the human species, it is essentially valuable, even if it has no functions or activities. In light of this argument, he sees the human fetus as having the right to live and moral status since the moment of conception, concluding that it is wrong to abort unless the mother’s life is in danger. In this paper, we deploy the descriptive-analytic and critical method, formulating Beckwith’s argument, which is founded on a materialistic view of humans. We then explicate and criticize examples deployed by Beckwith to reinforce his argument. We finally present another version of the species essence argument based on soul-body dualism.
ملخص الجهاز:
آيـا مـي تـوان گفـت / زماني که در خوابيم ديگر انسان نيستيم ؟ بر اساس همين تنوع انواع است که بکويث استدلال ذات نوعي را اقامه کرده و بـر طبـق آن انسان را ذاتا ارزشمند مي داند؛ زيرا انسان نوع و گونۀ خاصي است و تـا زمـانيکـه وجـود دارد همان نوع و گونۀ خاص باقي مي ماند، حتي اگر در حال حاضر فعاليت يا رفتار بالفعل نداشـته باشد و يا قادر به انجام فعاليت هايي که فاعل هاي اخلاقي عاقل انجام مـي دهنـد، نباشـد.
/ پاسخ بکويث به اشکال عدم خودآگاهي پيشيني در جنين بکويث در پاسخ به اين اشکال ميگويد اگر ويليام زمان به هوش آمدن از کما، تقريبا تمام خـاطرات و دانشش از جمله توانايي صحبت کردن ، استفاده از تفکـر عقلانـي را از دسـت داده باشـد و حتـي نداند چه نوع موجودي است ، موافقـان سـقط جنـين چـه پاسـخي خواهنـد داشـت ؟ آيـا همچنـان معتقدند استعدادهاي بالفعـل ايـن افـراد مـانع کشتنشـان مـي شـود؟ خيـر؛ زيـرا وضـعيت ويليـام هنگاميکه در کما است همانند وضعيت جنين معمولي با همان ميزان استعداد و آگاهي اسـت ، امـا او استعداد ذاتي طبيعي براي سخن گفتن ، تفکر عقلاني و آگاهي دارد، ولي بايد آنها را به مرور زمـان پرورش دهد و استعدادها و توانايي هاي فعلي را به همان اندازه که قبلا داشته وبه کار گرفته ، بيـاموزد و به کار گيرد، همان گونه که جنين نيز چنين است .