خلاصة:
دو مفهوم نیاز و وجدان دارای پیشینه ای طولانی در حوزههای مختلف دینی و علمی است. ادیان، فلاسفه و
روانشناسان نظریات متنوعی را در خصوص این مفاهیم بیان کرده اند. هدف مطالعة حاضر مروری بر
نظریات مطرح شده در این دو حوزه و طراحی مدل ارتباطی نیازهای بنیادین انسان باوجدان است. مطالعة
حاضر از نوع کیفی است که با مرور و تحلیل مطالب مطرح شده در این حوزه به طراحی مدلی در ارتباط با
پویایی های موجود میان نیازهای بنیادین انسان با وجدان پرداخته است. در مجموع، مرور پیشینة پژوهشی در خصوص نیازهای بنیادین انسان و وجدان نشان می دهد که متفکران روانشناسی از دیرباز با بکارگیری
اصطلاحات مختلف از قبیل غریزه، سائق و نیاز، به بیان انگیزشهایی در پس رفتارهای انسانی پرداخته اند.
هر یک از این متفکران به ابعاد مختلف نیازها و انگیزه های انسانی توجه کردهاند، برخی نیازها را ذاتی
دانسته و برخی آنها را حاصل اکتساب از جامعه و فرهنگ می دانند. برخی بر غرایز و سائقه ای جسمانی
تاکید کرده و برخی نیازهای روانشناختی را در بهزیستی روانی و سلامت روان انسان ها موثر دانسته اند.
علاوه بر این، مفهوم وجدان به عنوان ساختاری ارزیاب که به نظارت بر اعمال و رفتارها می پردازد نیز در
کتب دینی، نظریات فلاسفه و روانشناسان جایگاهی ویژه داشته است.
از این رو، با نتیجه گیری از پیشینة مباحث در خصوص نیازهای بنیادین انسان و وجدان، می توان نتیجه
گرفت که رفتارهای انسانی با هدف ارضا نیازهای بنیادین صورت می گیرند و میزان تطابق آنها با نیازهای
انسان در قسمت کارگاه شخصیت پردازش شده و برچسب گذاری می شود اما سپس در قسمت پالایشگاه
شخصیت، ارزش های اخلاقی به ارزیابی این رفتارها بر مبنای اصول و معیارهای اخلاقی میپردازند و در
صورت مشاهده مغایرت، با برانگیختن احساس همدلی و هیجانات خودآگاه از قبیل احساس گناه به جبران
رفتار اشتباه میپردازد. اما چناچه فرد به واسطة نقصان های زیستی-ژنتیکی یا محیط نامساعد تربیتی در
تجربة همدلی و احساس گناه با مشکل روبرو باشد، عملکرد اصلاحی رخ نمی دهد.
ملخص الجهاز:
Skinner در جديدترين نظريه پردازي در حوزة نيازها در روان شناسي که نسبت به ساير نظريات اين حوزه از پشتوانۀ علمي گسترده تر و غنيتري برخوردار بوده ، بر اساس مرور نظريات نيازمحور در روان شناسي شکل گرفته ، معتبرترين آنها را در خود جاي داده است و سرآغاز شکل گيري و راه اندازي تحقيقات و شاخه هاي مختلف پژوهشي در روان شناسي بوده است ، فرانظريۀ ديالکتيکي-ارگانيزميخودمختاري (SDT)١(دسي و رايان ، ١٩٨٥، ١٩٩١؛ ٢٠٠٠؛ رايان و دسي، ٢٠٠٠)قرار دارد که معتقد است انسان ها با نيازهاي روان شناختي ذاتي و بنيادن سه گانه اي از قبيلخودپيروي ،٢ ارتباط ٣و شايستگي ٤متولد ميشوند که ارضا هر سه اين نيازها، آن ها را به سوي انسجام درون فردي و بين فردي که ذاتا به سوي آن گرايش دارند، سوق ميدهد.
Ainsworth, Blehar, Waters & Wall ويژگيهاي نيازهاي سه گانه در نظريۀ خودمختاري و مقايسۀ آن با ساير نظريه هاي نيازمحور روان شناختي بودن نظريات سائق محور (هال ، ١٩٤٣؛ اسپنس ، ١٩٥٦) بيشتر بر کمبودهاي فيزيولوژيک و رفتار انسان در جهت به تعادل رساندن اين کمبودها تأکيد ميکردند اما نظريۀ خودمختاري عليرغم پذيرش نيازهاي فيزيولوژيک ، اولويت را به نيازهاي رواني داده و سه نياز خودپيروي، شايستگي و ارتباط را به عنوان نيازهايي روان شناختي مطرح ميکند (دسي و رايان ، ١٩٩١، ٢٠٠٠؛ رايان و دسي، ٢٠٠٠).
Pyszczynski, Greenberg, Solomon, Arndt & Schimel 8.
Greene, Nystrom, Engell, Darley& Cohen 7.
), Perspectives on behavioral self-regulation: Advancesin social cognition (Vol. 12, pp.
Choice theory: A new psychology of personal freedom.