خلاصة:
اقتصاد نهادگرا یکی از سنتهای مهم اقتصادی است که به خاطر مطالعات خطشکنانه بنیانگذاران خود و به واسطه شناسایی حفرهها و خلأهای فلسفی و نظری اقتصاد اُرتُدوکس، نه تنها سنت جریان اصلی علم اقتصاد را به چالش کشید بلکه افقهای تازهای را بر روی این حوزه از معرفت بشری گشود. از وبلن، کامنز و میچل عموماً به عنوان اصلیترین بنیانگذاران اقتصاد نهادگرا یاد میشود. کسانی که در اوایل قرن بیستم با تلاشهای فلسفی و نظری خود رویکرد نهادگرایی را پایهگذاری کردند. نظر به اهمیت کارهای علمی این افراد در علم اقتصاد در این مقاله تلاش خواهد شد که برخی از مهمترین دستاوردهای علمی آنها مورد تامل و بررسی قرارگیرد. البته، این کار در دو سطح انجام خواهد شد. در ابتدا، اندیشههای این سه اقتصاددان به شکلی مجزا مورد توجه و بررسی قرار خواهد گرفت و برخی از مهمترین اجزای تشکیل دهنده آراء و اندیشههای آنها واکاوی خواهد شد. در ادامه، به واسطه استقلال نسبی این سه اندیشمند برجسته، به مقایسه و تحلیل تطبیقی ایدهها و تفکرات آنها خواهیم پرداخت تا از این طریق برخی از شباهتها و تفاوتهای آنها را مشخص سازیم.
ملخص الجهاز:
تحليل تطبيقي از نظريه هاي اقتصاد نهادي : سنت اقتصادي وبلن ، کامنز و ميچل محمود مشهدي احمد تاريخ دريافت : ١٣٩٨/١٢/١١ تاريخ پذيرش : ١٤٠٠/٦/١٦ چکيده اقتصاد نهادگرا يکي از سنت هاي مهم اقتصادي است که به خاطر مطالعات نوآورانه و اثرگذار بنيان گذاران خود و به واسطه ي شناسايي حفره ها و خلأهاي فلسفي و نظري اقتصاد متعارف ، نه تنها سنت جريان اصلي علم اقتصاد را به چالش کشيد بلکه افق هاي تازه اي را بر روي اين حوزه از معرفت بشري گشود.
ir و شماره تلفن همراه : ٠٩١٢٢٤٣٩٣١٩ مقدمه نهادگرايي قديم که از ويژگيهاي تحليلي آن ميتوان به تأکيد بر نقش جامعه و جمع در تعيين و تعريف ارزش ها، هنجارها، قواعد و حتي نهادهاي رسمي، بدون انکار حقيقت دوسويه بودن تعامل بين فرد و نهاد اشاره کرد، از جمله مهم ترين پارادايم هاي اقتصادي است که در اواخر قرن نوزدهم تحت تعاليم و ايده هاي افرادي همچون وبلن و کامنز پا به عرصه وجود گذاشت و بعدها توسط افرادي همچون ميچل بسط و گسترش يافت .
در واقع ، يکي از تمايزات مهم وبلن و ميچل آن است که گرچه وبلن ايده ها و مفاهيم جديدي را به علم اقتصاد معرفي کرد که پيش از آن توسط اقتصاددانان ارتدوکس مورد غفلت قرارگرفته بود، باوجوداين ، به واسطه فقدان تکنيک تحليلي مناسب ، او نيز قادر نبود از انبوه داده هاي اقتصادي بهره گيرد، ازاين رو او نيز همانند هم عصران نئوکلاسيک خود مجبور بود بيشتر به تفکرات انتزاعياش اتکا کند، تفکراتي که توسط تأييدات تجربي کنترل نميشدند.