خلاصة:
در این تحقیق، عقاید و دیدگاههای عرفا درباره عرفا درباره مسأله روح:ماهیت،
کیفیت و اهمیت آن و همچنین عوامل تنزل و ترقی روح و دلایل تعلق روح به قالب و فراق
و جدایی آن از اصل، بررسی و تجزیه و تحلیل شده است.روش کار به این صورت است که ضمن بیان دیدگاههای عرفا در هر مورد عقاید ایشان
تجزیه و تحلیل شده است.گذشته از این، مقایسهای ضمنی میان آرای ایشان و عقاید
فلاسفه صورت گرفته است تا دیدگاه هر یک بدرستی معلوم گشته و شناخته شود.این تحقیق ما را به این نتیجه کلی میرساند که بیشتر عرفا بر این باورند که روح
جوهری مخلوق و محدث و غیر جسمانی است، علاوه بر این ایشان به وجود دو روح حیوانی و
انسانی معتقدند و بر این باورند که روح انسانی هرگز دچار مرگ و نیستی نمیشود و
جوهری باقی است و فقط روح حیوانی دچار بطلان و نیستی میشود و گذشته از این، ترقی و
تعالی روح با ضعف و کاهش جسم، رابطه متقابل دارد و به بیان دیگر رشد و تعالی یکی
باعث تنزل و انحطاط دیگری است، البته ایشان قالب و حواس ظاهری را به کلی نفی
نمیکنند چه همین عوامل بیرونی هستند که با استعانت از نیروهای درونی، روح را قادر
میسازند تا به کمال معرفت نایل آید، اما با این همه، روح به دلیل پیشینه ارزشمند
خود همواره در هراس و نارضایتی به سر میبرد و آرزوی پیوستن به اصل و رهایی از فراق
را در سر میپروراند.
ملخص الجهاز:
"مولانا همین دیدگاه را در دفتر چهارم مثنوی خود به گونهای دیگر بیان میکند و از مضمون ابیات ذیل استفاده میشود که برخی ارواح آدمیان پیل صفت نیستند، یعنی از آنجا که به این عالم قناعت ورزیدهاند هرگز خواب هندوستان(موطن اصلی و زادگاه ملکوتی خود)را نمیبینند، این دسته از ارواح، همانها هستند که هرگز راه هدایت و کمال را نمییابند:پیل باید، تا چو خسبداوستانخواب بیند خطه هندوستانخر نبیند هیچ هندستان به خوابخر ز هندستان نکردهست اغترابجان همچون پیل باید، نیک زفتتا به خواب او هند داند رفت تفتذکر هندستان کند پیل از طلبپس مصور گردد آن ذکرش به شباذکرو الله (56) کار هر اوباش نیستارجعی (57) بر پای هر قلاش نیست(58)او در جایی دیگر ارواح کاملان و پیلصفتان را همچون نیی میداند که از نیستان ملکوت و حقایق الهی جدا افتاده است اما از آنجا که این نی ریشه در موطن اصلی خود دارد، نفیر و زاری پیوسته او دل مردمان را به درد آورده است، با این حال مولانا همگان را در خور شنیدن و گوش سپردن به این لابه و زاری نمیبیند و فقط آنها را میطلبد که خود اندرونی زخم خورده و دلی درد آشنا دارند و در ادامه میافزاید همه آنها که از اصل و حقیقت خود دور ماندهاند(در صورت آگاهی و شناخت از اصل خود(در جستجوی اتصال و پیوستن به آن اصل میباشند:بشنو این نی چون شکایت میکنداز جداییها حکایت میکندکز نیستان تا مرا ببریدهانددر نفیرم مرد و زن نالیدهاندسینه خواهم شرح شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقهر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویش(59)مولانا در دفتر سوم مثنوی از زبان روح در شکایت از غربت و فراق میگوید: (55)."