خلاصة:
از پرسشهای کلیدی و بنیادین که هماره عرفانشناسان و تصوفپژوهان را چه در«فلسفهء عرفان»،چه در بعد پدیدارشناختی عرفان و تصوف و چه در«عرفان عملی»به خود مشغول ساخت و ذهن و زبانها را معطوف به خود کرد،این بود که«عرفان با اسلام»چه نسبتی دارد؟ نسبت تباین،تساوی،عام و خاص مطلق یا من وجه،کدامیک؟آیا اسلام عرفان مستقل و اصیل در ساحت نظری و عملی دارد و درهرحال نسبت«این همانی»بین عرفان و اسلام برقرار است یا نسبت«این نه آنی»و یا نه این و نه آن؟پاسخ به چنین پرسشها و طرح و تحلیل نظریههای مختلف در زمینهء یاد شده دشوار است و ما با تکیه بر شواهد تاریخی از یک طرف و بازگشت به منبع غنی و زلال قرآن و سنت قطعی از طرف دیگر که شامل آیات،احادیث،ادعیه و سیره عملی معصومان علیهم السلام است،پس از گزارش نظریههای مختلف و متهافت به نقد نظریهء تفکیک و تباین عرفان و اسلام پرداختیم.
One of the fundamental and key questions which has occupied the minds of the researchers of mysticism، whether in “philosophy of mysticism”، in the phenomenological aspect of mysticism or in “practical mysticism” and has drawn the attention of intellects is: what is the relation between mysticism and Islam? Is it contrast، equality، absolute generality and peculiarity or generality and peculiarity in some respect? Does Islam contain an independent and original mysticism in the theoretical and practical fields; and anyhow are Islam and mysticism identical or contradictory or neither one? It is difficult to answer such questions and to mention and analyze the different views regarding the mentioned field. Relying on historical evidences on one hand and referring to the rich and pure source of Quran and definite narrations، including Quran’s verses، narrations، prayers and the practical manner of Imams (peace be upon them) on the other hand، and after a report of different perspectives which may be contradictory، I will criticize the theory of separation and contrast between mysticism and Islam.
ملخص الجهاز:
"از سوی دیگر،در صورت نسبت معرفتی-سلوکی اسلام با عرفان این نسبت، حد اکثری است یا حداقلی؟و در مجموع در نسبتشناسی اسلام و عرفان از حیث منطقی کدامیک از نسبتهای چهارگانه است؟تساوی،تباین،عام و خاص من وجه یا مطلق؟ پاسخ به پرسشهای یاد شده که میتواند طیفهای گوناگونی از پرسشهای معرفتی-تاریخی و سپس سلوکی-اجتماعی را فراروی اصحاب تحقیق و پژوهش قرار دهد،میتواند از آفاق و انظار مختلف یا رویکردها و رهیافتهای متکثری طرح و تحلیل گردد و به نظر میرسد پاسخهای مختلف و گاهی متهافت به پیشانگارهها و پیشفرضهایی برگردد که هر طیفی از محققان و پژوهشگران عرصهء عرفان و تصوف برگزیدهاند و اگر کسانی به استقرار و احصای پاسخهای فراوان ساحت عرفانشناسی و تصوفپژوهی بپردازند به این پیشانگارهها و پیشفرضها خواهند رسید؛مثلا ممکن است پیشفرضهای ذیل یا فرضیههای ذیل منشأ جهتگیری ونتیجهگیری دربارهء اسلام و عرفان شده و تبدیل به یک«نظریه»شده باشد؛یعنی سیر تدریجی تبدیل از فرضیه به نظریهء مکانیسم و روششناسی خاصی را به خود اختصاص داده باشد که برخی از آنها عبارتند از: الف)پیشفرض اسلام دین جامع و کامل:یعنی اسلام هم به ساحتهای درونی و نیازهای باطنی انسان اهتمام ورزیده و هم به ساحتهای بیرونی و نیازهای ظاهری انسان پرداخته است و همهء انتظارات انسان را در تأمین نیازهای وجودیاش اعم از مادی-معنوی،معرفتی-سلوکی و درونی و برونی پاسخ داده است و عنصر«خاتمیت» در اسلام راز چنین جامعیت و کمالی است؛افزون بر اینکه اسلام اصالت را به فطرت، تربیت معنوی و سازندگی عقیدتی،اخلاقی داده است و اهمیت را به«عدالت اجتماعی» و به بیان دیگر،تربیت عقلی و اخلاقی-روحی را زیر بنای تربیت اجتماعی نهاده و فلسفهء اجتماعی خویش یعنی«عدالت»را مؤلفه معرفت و معنویت نهاده است و از حیث غایتگرایانه نیز اسلام مطلوب بالذات را در خداجویی و خداخویی انسان و جامعهء آرمانی ومدینهء فاضله توحیدی میداند و«خدا»هدف اصلی و بالذات منطق اسلام است و مگر لب اللباب عرفان غیر از«توحید»است؟مگرنه آن است که عرفان و سیر و سلوک،ایمان و عمل صالح،تقوا و توبه،توکل و تفویض،تسلیم و رضا از یکسو،عشق و محبت،ریاضت،فنا و بقا همه و همه کمال وسیلهای و مقدمهای برای کمال هدفی و ذی المقدمهای،یعنی به«خدا»رسیدن و شهود خدا،لقای رب و خداگونگی انسان خواهد بود؟و اسلام همه بینشها و گرایشها،کوششها و کششها را در مسیر «انسانیت»یا فطرت توحیدی یا خداشناسانه و خداگرایانه هدایت و حمایت میکند،تا انسان«خلیفة الله»شود و اسلام یک سیستم واحد فکری-فعلی،عقیدتی-عقلی و بینشی-گرایشی است که«توحید»هم پایهء جهانبینی او و هم«آرمان»آن است و به همین دلیل،همهء آموزهها و گزارههایش معطوف چنین رسالتی است و میتوان طرح کرد که اسلام«هدف توحیدی»و«توحید در هدف»دارد و این حقیقت را پشتیبانی معرفتی-معنوی کرده است؛زیرا چنین هدفی با«فطرت انسان»گره خورده است و هم سرنوشت و هم سفرنوشت آن است."