Abstract:
در فلسفه فرهنگ با رویکرد انتقادی چیزی که مورد اهمیت قـرار دارد، رهـایی از سـلطه عقلانیتی اسـت کـه نتیجـه خواسـته یـا ناخواسـته دوران روشـنگری اسـت . در اندیـشه هـای مکتـب فرانکفورت و مارکسیسم غربی چیزی که بروز دارد توجـه بـه شـیئی شـدگی و از خودبیگـانگی در عصر حاضر است . به عقیده ایشان چنین فضایی به حوزه فرهنگ نیز رسـوخ کـرده و گـستره آن را نیز تحت سیطره خود در آورده است . اندیشه های جریان مارکسیسم غرب به طور کلی تحت تاثیر نظرات مارکس و وبـر اسـت . اگرچه رگه هایی از تفکرات فرویدی نیز در آن دیده می شود. چیزی که اینان تاکید می کنند تلاش برای برونرفت از عقلانیت ابزاریای است که وبر آن را گوشزد کرده بود. چنین عقلانیتـی در پـی افسونزدایی در قرن هفدهم به بعد پدید آمد و اکنون تمام زندگی مدرن را تحـت تـاثیر قـرار داده است . راه نجات از این مخمصه نیز اتخاذ رویکرد انتقادی اسـت تـا در سـایه آن بتـوان بـه حقیقـت مورد نظر دست یافت .
Machine summary:
"اما اگر چه این تعریف در عصر روشنگری ارائه شـده بود ولی در عین حال تلقی دیگری وجود داشت که بر اسـاس آن وجـود اصـول و قـوانینی / قابل احترام در عالم مورد پذیرش قرار می گرفت چرا که از سـویی بـه مـدد گـسترش علـم "هیبت خدایان و اهریمنان به عنوان موجوداتی خرافی " مـورد حملـه واقـع مـی شـد ولـی از طـرف دیگـر "حـس احتـرام بـه مقـولات و اصـول اخلاقـی جهـان شـمول " در گرایـشات دانشمندان پس از روشنگری دیده می شد و این در حالی است که عقـل علمـی بـا هـر نـوع قانون یا اصلی که به عنوان حقیقت مستلزم ادای احترام باشد مخالف است .
اما هابرماس ـ شاید به دلیل تأثیری که از پارسونز دارد ـ نمی تواند سراسر مدرنیته را تقبیح نماید و برای علم در هـر حـال اعتبـار و احترام ویژه ای قائل است از همین رو با پذیرش این امر که شـناخت ابـزاری بـه گونـه ای دو نوع دیگر شناخت را تحت الشعاع قرار داده سعی در ارائـه نظریـه ای دارد کـه بتوانـد از بـار سیطره این نوع شناخت بکاهد.
عمده دغدغه افرادی مانند آدورنو و هورکهایمر بازگـشت به فرهنگ نخبه است و البته چنین دغدغه ای تا حدی با ادبیات مارکسیستی نیـز تنـافر دارد چرا که این نگرانی ایشان بیش از هر چیز ناظر به زندگی طبقاتی اسـت و عمـوم اعضای مکتب فرانکفورت خود از خانواده هایی متوسط بـه بـالا بـوده انـد وگرایـشات نخبه گرایانه در ایشان مشهود است ."