Abstract:
زبان شعری سعدی، که به سهل ممتنع معروف است، با در کنار هم قرار گرفتن عناصری بسیار شکل گرفته است. یکی از مهم ترین این عناصر در غزلیات سعدی، توازن موسیقایی است. این نظام موسیقایی، عواملی شناخته شده از قبیل وزن، قافیه، ردیف و هماهنگی های صوتی و آوایی دارد و برخی از مباحث بدیع لفظی و معنوی مانند جناس و سجع و تضاد هم در شکل گیری آن موثر است. شناخت این عوامل، پژوهندگان را در دستیابی به رابطه های پیدا و پنهان کلامی و دریافت رازهای سخن سعدی یاری خواهد داد. در این مقاله با بسامدگیری این عوامل در دویست غزل انتخابی، برای رسیدن به نظام مذکور تلاش شده است.
Saadi’s poetic language, described as simple but impossible is formed by juxtaposing numerous elements the most significant of which is musical rhythm. This musical quality has many known devices such as rhythm, internal and external rhyme, harmonious cadence (synonymy, homophony, oxymoron), and some rhetorical figures such as pun, cadence, and contrast are effective in its formation.
Recognizing these devices, will assist researchers to unravel the mysteries hidden in his poetic language and diction, and to appreciate the relationship between sound and sense in his poetry. In this article an attempt is made to illustrate how the musical quality is achieved through the various devices used in 200 selected lyrics of Saadi.
Machine summary:
این هر دو غزل از تکرار افاعیل عروضی " مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن " ساخته شده اند و ایـن هـم وزنـی امکـان مقایسه را بیش تر میکند: تو را سری است که با ما فـرو نمـی آیـد مــرا دلــی کــه صــبوری از او نمــیآیــد کدام دیده به روی تو باز شد همـه عمـر که آب دیده بـه رویـش فـرو نمـی آیـد جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیـب که مهربانی از آن طبـع و خـو نمـی آیـد چه جور کز خم چوگان زلـف مـشکینت بر اوفتـاده مـسکین چـو گـو نمـی آیـد اگر هزار گزند آیـد از تـو بـر دل ریـش بد از من است که گـویم نکـو نمـی آیـد گر از حدیث تو کوتـه کـنم زبـان امیـد که هیچ حاصل از ایـن گفتگـو نمـی آیـد گمان برند کـه در عودسـوز سـینه مـن بمــرد آتــش معنــی کــه بــو نمــی آیــد چه عاشق است که فریاد دردناکش نیـست چه مجلس است کزو های وهـو نمـی آیـد به شیر بود مگر شـور عـشق سـعدی را کـه پیـر گـشت و تغیـر در او نمـی آیـد (290) و نمونه دوم : مرو بخواب که خوابت ز چـشم بربایـد گرت مشاهده خـویش در خیـال آیـد مجال صبر همین بود و منتهای شکیب دگر مپای که عمر این همـه نمـی پایـد چه ارمغانی از آن به که دوستان بینـی تو خود بیا که دگر هـیچ در نمـی بایـد اگرچه صاحب حسنند در جهان بـسیار چــو آفتــاب برآیــد ســتاره ننمایــد ز نقش روی تو مشاطه دست باز کشید که شرم داشت که خورشـید را بیارا یـد به لطف دلبر من در جهان نبینی دوست که دشـمنی کنـد و دوسـتی بیفزایـد نه زنده را به تو میل است و مهربانی و بس که مرده را بـه نـسیمت روان بیاسـاید دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید چرا و چون نرسـد دردمنـد عاشـق را مگر مطاوعت دوسـت تـا چـه فرمایـد گر آه سینه سعدی رسد به حضرت دوست چه جای دوست که دشمن بر او ببخـشاید (280) هم آوایی ـ هم حروفی اولین گام در راه شـناخت زیبـایی هـای موسـیقایی شـعر، شـناخت صـامت هـا و مصوت ها به عنوان عناصر اصلی نظام آوایـی و موسـیقی اسـت .