Abstract:
میتوان تصوف را به دو مقوله «تصوف عاشقانه» و «تصوف عارفانه» تقسیم نمود. اصولا اگر صوفی نتواند به مقام عارف و عرفان و عشق و عاشقی دست یابد و در مرحله زاهدانه و عابدانه که مقدمه رسیدن به وادی عشق و عرفانند، به معامله معنوی با خدا مشغول باشد، عنوان صوفی عابد و زاهد بر او برازنده است و همان بهتر که با خرقهپوشی وخانقاهگزینی و چلهنشینی، به ریاضت نفس خود بپردازد.از این صوفیگری به«تصوف عابدانه» یا «تصوف زاهدانه و عابدانه خانقاهی» نام میبریم.
اما اگر صوفی و یا هر جوینده عرفان مرحله زهد و عبادت را به عنوان دو مقدمه اصلی عرفان طی کند(نه اینکه آنها را رها سازد و شریعت ظاهری را وداع گوید)و به مقام عارف و عرفان دست یابد، او دیگر توجهی به قالب صوفیانه و نمایش ظاهری نخواهد کرد. این همان است که از آن به«تصوف عاشقانه»و به تعبیر بهتر به «عرفان عاشقانه» تعبیر میکنیم.
Machine summary:
1- آنچه در سر است کبر و نخوت و باد غرور و خود بینی است «هستی» است که تا انسان آنها را پامال نکرده و از سر فرو ننهاده از نظام انسانیت به دور است یعنی با مردم روزگار و خلق خدا موانست و همدمی نمی تواند کرد و ناچار خود را از یک جنس و آنان را از جنس دیگر میپندارد 2- اما «آنچه در کف است» مال و منال و ثروت و جاه دنیاست، اگر آدمی بخشندگی و فداکاری نداشته باشند مانند بزرگان امروز همه دنیا را برای خود میخواهد و در این راه همه مردمان را به اسارت میگیرد و برده هواها و هوسهای خود میکند.
{مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} اولین سخنی که شمس به مولوی گفت این بود که شرط ورود به آن عرصه فوق العاده نورانی دست کشیدن از عقل عرفی یا از ملاحظات و تعلقات ظاهری است.
{مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} برای آنکه آدمی شیرین سخن باشد، باید تلخی بکشد، نباید در این دنیا به هر تمتعی که میخواهد دست یابد.
{مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} شمس تبریزی از مولوی چیزی جز این نخواست که همه چیز را بدون توقع هیچ چیز فدا کند و درببازد.
یعنی این سخن که: {مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} فقط وصف الحال خداوند نیست بلکه وصف هر موجود خالق و مبدعی است و به قول مولوی اولیاء حق نیزچنین اند.
{مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} به قول مولوی میان صوفیان یکی شان صوفی است وهزار تای آنها زیر نام او و دولت او زندگی میکنند.