Abstract:
فمینیسم بهعنوان یک جنبش اجتماعی و سیاسی،تأثیرات مختلفی را در حوزههای معرفتی،ازجمله معرفتشناختی،بهجای نهاده است.نظریهپردازان فمینیست،با ادعای عدم واقعنمایی معرفتشناسی معاصر،درصدد اثبات وجود جهتگیری مردانه در معرفتشناسی رایج برآمدند و درپی آن با تأکیدبر تأثیر عوامل اجتماعی و جنسیت و نیز تأثیر ارتباط و همدلی بر معرفت و برتری دیدگاه زنانه،پایههای معرفتشناختی خویش را بنا کردند.نوشتار حاضر،پس از تبیین معرفتشناسی و ترسیم ویژگیهای معرفتشناسی معاصر،به تبیین مراتب فوق پرداخته و سپس در دو بخش،معرفتشناسی فمینیسم را مورد نقد قرار میدهد؛در بخش اول،با روشن کردن مغالطهای تکوینی و اثبات عدم وجود استناد برهانی و علمی در مباحث مذکور،وجود جهتگیری مردانه در معرفتشناسی معاصر را رد میکند و در پایان،با نفی تأثیر عوامل اجتماعی و ارتباط و همدلی بر معرفت بهجهت ایجاد نسبیگرایی و آنارشیسم معرفتی، معرفتشناسی فمینیستی را به چالش میکشاند.
As a socio-political movement، feminism has had various impacts on different epistemological domains، especially the epistemology itself. Feminist theoreticians، claiming that the contemporary epistemology is not realistic، tried to show that the mainstream epistemology had masculine orientations. Thus، they prepared the grounds for their own kind of epistemology، emphasizing on the impacts of social and sexual factors and sympathy on knowledge and on the priority of women’s viewpoints. After explaining and depicting the characteristics of contemporary epistemology، the present paper elaborates on the above issues and، then، criticizes the feministic epistemology in two sections: in the first section، after clarifying a formative fallacy and showing that there is no scientific argumentation in the above issues، the paper denies the existence of masculine orientations in the contemporary epistemology. Finally، the paper rejects the impact of social factor، relationship and sympathy on knowledge to create epistemological relativism and anarchy and، hence، challenges feministic epistemology.
Machine summary:
"نکته مبهم دیگر در ادعای فمینیستها این است که با فرض قبول تأثیر روحیهی استقلال جویی انسان در معرفت و روش کسب آن،چرا این ویژگی مختص به دوران معاصر است؟آیا فقط انسانهای مذکردوران مدرن در هنگام کودکی خود،خواهان کسب هویت استقلالی از تربیتکنندگان خود بودهاند؛ولی کودکان متعلق به دوران ماقبل مدرن،بههیچوجه چنین روحیهای نداشتهاند؟چگونه ممکن است،معرفتشناسی در عصر پیش از مدرن خواهان رفع فاصله میان صاحب معرفت و متعلق آن باشد،ولی بهیکباره روحیات کودک در عصر مدرن تغییر نماید و درصدد استقلال خود از دایگان خود برآمده و همین روحیه را در معرفت خود تأثیر دهد؟ 2-1-3)نقد نظریه«مذکرمحوری حاکمبر فلسفه غربـ» 1-2-1-3)عدم صحت استناد به اندیشههای افلاطون استناد به سخن افلاطون برای اثبات وجود جهتگیری مردانه در معرفتشناسی مدرن،از چند جهت محل تأمل است: اولا:ادعا شده است که افلاطون در«تیمائوس»تقسیمبندی سهگانهای درمورد جهان انجام داده و بعد«بودن»جهان را ناظربه علم مثل دانسته و آن را پدر میخواند؛بعد«شدن»را ناظربه عالم محسوس و آن را کودک مینامد و بعد سوم«مکان»است که شدن در آن صورت میگیرد و افلاطون آن را مادر مینامد.
در ریاضیات وقتی گفته میشود که اگر عدد دو در عدد دو ضرب شود،حاصل ضرب، عدد چهار خواهد بود؛یا اینکه مجموع زوایای مثلث،صد و هشتاد درجه است،آیا میان زن و مرد در فهم این امر،تمایزی وجود دارد و مثلا برای یکی مجموع زوایا کمتر از صد و هشتاد درجه و برای دیگری مساوی با صد و هشتاد درجه است؟در علوم تجربی،آیا برای مردان،آب مرکب از هیدروژن و اکسیژن و برای زنان،مرکب از عناصر دیگر است؟آیا میتوان ادعا کرد که جهتگیری مردانه سبب شده است که امروزه،علم شیمی،آب را H2O بداند؛ولی اگر زن محوری غالب شود،ترکیب آب عوض خواهد شد؟ در علوم اجتماعی نیز،گرچه عوامل اجتماعی و سیاسی در تکون برخی یا اغلب اندیشهها دخالت دارند،ولی مقتضای بحث منطقی این است که تأثیر آن عوامل صرفا در مقام گردآوری آن اندیشهها منحصر دانسته شود؛نه در مقام داوری و تعیین صدق و کذب آن و برای داوری در مورد صدق و کذب آن باید به ملاکهای منطقی مراجعه نمود."