چکیده:
تحلیل ساختار بنیادین انسان ، مهم تـرین دغدغـه متفکـران اگزیسـتانس ، خصوصـا کی کگور است . اما از آنجا که وی ، فیلسوفی نظام مند نیست و آراء خـود را در یـک چارچوب منطقی ، ارائه نکرده است ، فهـم مقصـود وی از ابعـاد وجـود انسـان ، کـار ساده ای نیست و باید با دقت در آثار وی ، بتوان تحلیلی منطقی از سـاختار وجـودی ذات انسان به دست داد. کاری که این نوشتار در پی آن است ، بیرون کشیدن عناصر ÷وجودی انسان از دل نوشته های کی کگور و تبیـین ایـن عناصـر بـر اسـاس کـل ساختار تفکر وی است . بر این اساس ، وی انسان را متشکل از پـنج عامـل کـه هـر عامل نیز متشکل از دو بخش است می کند. یـک بخـش از ایـن عناصـر وجـودی ، نشان دهنده واقعیت انضمامی ، ملموس و همچنین مظهـر واقـع بـودگی او در عـالم است . و بخش دیگر از این قوا، انعکاس دهنده اسـتعدادها، امکانـات و توانـایی هـای فراوان انسان است که او در ضمن حیات خود و به واسـطة اختیـار خـویش ، آنهـا را محقق کرده و لذا ماهیت خویش را شکل می دهد.
خلاصه ماشینی:
) باید دانست که فهـم ایـن عبـارت کی کگـور کـه انسـان مرکـب از دو عامـل متضـاد اسـت ، آسـان نیسـت ؛ امـا شـاید بتـوان این گونـه سـخن او را تفسـیر کـرد کـه اینکـه گفتـه می شـود ذات ، متناهی است ، بـه ایـن معناسـت کـه ذات در وجـود حقیقـی خـودش ، محـدود اسـت و بـا اوصــاف عینــی معینــی ، محــدود شــده اســت .
در واقــع انســان ، خــود را محــدود بــه وقــایع معــین و لــذا متنــاهی می یابد؛ از طرف دیگـر بایـد دانسـت کـه ذات انسـان ، نمی توانـد ایـن حـالات معـین را از خـود دور کند و لذا این حالات از حوزٔە اختیار انسان بیرون است .
کی کگـور معتقـد اسـت از آنجـایی کـه انسان می داند که ذاتـش به واسـطۀ آزادی ، بسـط پیـدا می کنـد، همچنـین می دانـد کـه از عـدم خلق نشده اسـت ، بلکـه بـر اسـاس شـرایط و حـالاتی ایجـاد شـده کـه همـین عوامـل ، باعـث شده اند تا ذات او، عینـی شـود و از سـوی دیگـر، عامـل محـدودکننـدٔە ذات ، گسـترش می یابـد و دائمــا بــه خــاطر بســط جســم انســان و گســترش مــذاهب و قــدرت هــای وی در محــیط فرهنگــی و اجتمــاعی جامعــه ، دگرگــون می شــود و ایــن گســترش ذات تــا آن عصــری اســت که وی زنـده اسـت (٢٢ .
Idem) اگـر بـه دو عامـل سـابق کـه انسـان از آنهـا ترکیـب یافتـه بـود، بـازگردیم (یعنـی عامـل متنــاهی و نامتنــاهی )، درمی یــابیم کــه جســم ، همــان عامــل متنــاهی و محــدودکننــدٔە ذات است ؛ در حالی که نفـس عامـل نامتنـاهی اسـت ؛ و جمـع میـان ایـن دو اسـت کـه ذات یـا روح انسـان را تشـکیل می دهـد.