چکیده:
«مرکز» بهعنوان یک کهننمونه، از دیرباز زندگی فردی و اجتماعی بشر را سامان داده و هر گاه مورد غفلت و بی توجهی واقع شده، موجب گسستگی و پریشانی روانی گردیدهاست. این کهننمونه در حماسه های اسطوره ای نیز جایگاهی ویژه دارد؛ قهرمان داستان های حماسی، برای رسیدن به مرکز یا حفظ آن، همه نیرو و قوای خویش را صرف می کند تا به جایگاهی متعالی دست یابد و در اصطلاح روان شناسی ژرفا، به «فردیت» برسد. از جمله مهم ترین نمادهای مرکز در حماسه های اسطوره ای، می توان به زن و شاه اشاره کرد که بسیاری از اعمال پهلوانانه قهرمان حماسی بر گرد آنان رخ می دهد. در این مقاله، به یاری روان شناسی ژرفا، به تحلیل این دو نماد می پردازیم.
خلاصه ماشینی:
اﻳـﻦ ﻛﻬﻦﻧﻤﻮﻧﻪ در ﺣﻤﺎﺳﻪﻫﺎی اﺳﻄﻮرهای ﻧﻴﺰ ﺟﺎﻳﮕﺎﻫﻲ وﻳﮋه دارد؛ ﻗﻬﺮﻣﺎن داﺳﺘﺎنﻫﺎی ﺣﻤﺎﺳﻲ، ﺑـﺮای رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﻣﺮﻛﺰ ﻳﺎ ﺣﻔﻆ آن، ﻫﻤﺔ ﻧﻴﺮو و ﻗﻮای ﺧﻮﻳﺶ را ﺻﺮف ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ ﺟﺎﻳﮕـﺎﻫﻲ ﻣﺘﻌـﺎﻟﻲ دﺳﺖ ﻳﺎﺑﺪ و در اﺻﻄﻼح روانﺷﻨﺎﺳﻲ ژرﻓﺎ، ﺑﻪ »ﻓﺮدﻳﺖ« ﺑﺮﺳﺪ.
ﺑﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﺔ اﺳﺎﻃﻴﺮ، ادﻳﺎن، اﻓﺴﺎﻧﻪﻫـﺎ و زﻧـﺪﮔﻲ اﺟﺘﻤـﺎﻋﻲ ﺑﺸـﺮ و ﻛﺎرﻛﺮدﻫـﺎی ﻣﺸـﺎﺑﻪ و ﻳﻜﺴﺎن ﻣﺮﻛﺰ در آﻧﻬﺎ، ﻣﻲﺗﻮان ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺎور ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﺮﻛﺰ ﻳﻚ »ﻛﻬـﻦﻧﻤﻮﻧـﻪ« اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺑـﻪ واﺳﻄﺔ ﻧﺎﺧﻮدآﮔﺎه ﺟﻤﻌﻲ ﺑﺸﺮ، از ادوار ﻛﻬﻦ ﺗـﺎﻛﻨﻮن، ﻧﺴـﻞﺑـﻪﻧﺴـﻞ ﺑـﻪ ﻣـﺎ رﺳـﻴﺪهاﺳـﺖ.
اﺳﺎﻃﻴﺮ، اﻓﺴﺎﻧﻪﻫﺎ و ﺣﻤﺎﺳﻪﻫﺎ، ﭼﻮﻧﺎن زﻧﺪﮔﻲ واﻗﻌﻲ ﺑﺸﺮ، ﺑﺴﺘﺮﻫﺎﻳﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﻛـﺰ، ﻧﻘﺸﻲ اﺳﺎﺳﻲ و ﻣﺤﻮری در آﻧﻬﺎ دارد و ﺑﺴﻴﺎری از ﺣﻮادث ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻧﻪ، ﺑﺮ ﮔﺮد آن ﻣﻲﭼﺮﺧﻨﺪ و ﺷﻜﻞ ﻣﻲﮔﻴﺮﻧﺪ؛ ﺑﺪﻳﻦروی ﻧﮕﺎرﻧﺪﮔﺎن اﻳﻦ ﺟﺴﺘﺎر ﺑـﺮآناﻧـﺪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ ﺳـﺒﺐ ﺟﺎﻳﮕـﺎه وﻳـﮋة ﻛﻬﻦﻧﻤﻮﻧﺔ ﻣﺮﻛﺰ در ﺣﻤﺎﺳﻪﻫـﺎی اﺳـﻄﻮرهای ﭘﺎرﺳـﻲ، دو ﻣﺮﻛـﺰ ﺷـﺎﺧﺺ و ﻣﻬـﻢ در اﻳـﻦ ﺣﻤﺎﺳﻪﻫﺎ، ﻳﻌﻨﻲ زن و ﺷﺎه را ﺑﺮرﺳﻲ ﻛﻨﻨـﺪ.
ﻫﺮﭼﻨـﺪ ﻣﺮﻛـﺰ در ﺣﻤﺎﺳـﻪﻫـﺎی اﺳـﻄﻮرهای ﭘﺎرﺳﻲ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ زن و ﺷﺎه ﻧﻤﻲﺷﻮد، ﻋﻠﺖ اﻧﺘﺨﺎب زن آن اﺳﺖ ﻛـﻪ ﺣﻤﺎﺳـﻪ در ادﺑﻴـﺎت ﻣﻠﻞ ﮔﻮﻧﻪای )ژاﻧﺮی( ﻣﺮداﻧﻪ ﺑﻪ ﺣﺴﺎب ﻣﻲآﻳﺪ و ﻏﺎﻟﺒﺎ ﺷﺮح ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﻲﻫﺎی ﻣـﺮدان اﺳـﺖ و از دﻳﺪﮔﺎه روانﺷﻨﺎﺳﻲ ژرﻓﺎ، زن ﺑﻪﻋﻨﻮان آﻧﻴﻤـﺎی ﻗﻬﺮﻣـﺎن، ﻧﻘﺸـﻲ ﻣﺮﻛـﺰی را ﺑـﺮای ﺑﻴﺸـﺘﺮ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎن داﺳﺘﺎنﻫﺎی ﺣﻤﺎﺳﻲ اﻳﻔﺎ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﺔ ﻧﻴﺮوﻳﺸـﺎن را ﺻـﺮف رﺳـﻴﺪن ﺑـﻪ اﻳـﻦ ﻧﻴﻤﺔ ﮔﻤﺸﺪة ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ.
ﺷﺎﻫﺎن داﺳﺘﺎنﻫﺎی ﺣﻤﺎﺳﻲ ﭘﺎرﺳﻲ ﻧﻴﺰ ﻣﺮﻛﺰی ﭘـﺮاﻫﻤﻴـﺖ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ، زﻳﺮا از ﻣﻨﻈﺮ روانﺷﻨﺎﺳﻲ ژرﻓﺎ، ﺑـﻪﻋﻨـﻮان ﻧﻤـﺎدی از ﻛﻬـﻦﻧﻤﻮﻧـﺔ ﭘـﺪر، ﺑﺴﻴﺎری از اﻋﻤﺎل ﭘﻬﻠﻮاﻧﺎﻧﺔ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎن ﺑﺮ ﮔﺮد ﻣﺤﻮر آﻧـﺎن رخ ﻣـﻲدﻫـﺪ و ﻛﻮﺷـﺶ ﻗﻬﺮﻣـﺎن، ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻳﮕﺎه اﻳﻦ ﻣﺮﻛﺰ ﻣﻬﻢ اﺳﺖ.