چکیده:
مسئله شر از مهم ترین مسائل فلسفه دین است. بر مبنای این مسئله، وجود شرور با سه صفت الهی یعنی علم مطلق، قدرت مطلق، و خیر مطلق بودن در تعارض است. جان فینبرگ، فیلسوف دین معاصر، مسئله شر را به دو مسئله فلسفی ـ کلامی و دینی تقسیم می کند و مسئله فلسفی ـ کلامی را نیز دارای دو صورت منطقی و قرینه ای می داند. او بر اساس مبانی خود درباره اختیار و نظریات اخلاقی به شر اخلاقی پاسخ می گوید. فینبرگ بر اساس نظم طبیعی به شر طبیعی می پردازد. او به مسئله قرینه ای با توجه به ماهیت استدلالات استقرایی و احتمالاتی و همچنین محدودیت های دانش بشر پاسخ می دهد. علامه طباطبایی در سایه نظام احسن به مسئله شر پاسخ می دهد و شر را عدمی می داند. در این مقاله به وجوه اشتراک و افتراق دیدگاه های این دو اندیشمند و ارزیابی آن ها می پردازیم.
خلاصه ماشینی:
دفاعیة او سه مرحله دارد: - مرحلة اول: ماهیت انسان او دفاعیهاش را با طرح این سؤال آغاز میکند: خداوند هنگام آفریدن انسان قصد داشته چه نوع مخلوقاتی بیافریند؟ به نظر فینبرگ خدا قصد داشته موجودی با ظرفیت عقل، احساسات، اراده، امیال، نیات، و توانا به حرکت جسمانی خلق کند.
در این مرحله فینبرگ نشان میدهد که اگر خدا آنچه برای حذف شر اخلاقی از جهان ضروری است انجام دهد، این امر با اهدافی که او در خلق انسان و جهان درنظر دارد تناقض دارد.
راه دیگر این است که خدا بسیاری از مردم را مجبور کند تا اموری را که برای تجدید نظر در وضعیت به آنها نیاز دارد را انجام دهند و از این طریق باعث شود تعدادی از انسانها بدون اجبار کار درست را انجام دهند.
اما متألهان غایتگرا میگویند شر در جهان ما به نحو علی یا منطقی به چند خیر متعاقب وابسته است از این رو آنها میگویند هیچ شر بیمعنای حقیقی در جهان ما وجود ندارد و همة شرور در ایجاد چند خیر متعاقب شرکت دارند.
فینبرگ قبل از اینکه به طور مستقیم به مسئلة کمیت شر در عقلگرایی تعدیلیافته بپردازد به چند نکته اشاره میکند؛ نکتة اول این است که بسیاری از ملحدان فکر میکنند میزان شرور در این عالم زیاد است، زیرا میشود فرض کرد که اگر آنها به جای خدا بودند شر بسیار کمتری میآفریدند، پس اگر انسانها با خوبی محدودشان شرور کمتری میآفریدند پس غیر قابل تصور است خدایی که خیر مطلق است شرور کمتری خلق نکند.