چکیده:
ازنظر علامه طباطبایی، انسان دارای فطرتی خاص است که او را به سنت خاص زندگی و راه معینی که منتهی به هدف و غایتی خاص (خداوند) می شود، هدایت می کند؛ راهی که جز آن راه را نمی تواند پیش گیرد، «فطرت الله التی فطر الناس علیها.» ازسوی دیگر، براساس الهیات کالوینی اذعان به وجود خداوند، در اعماق ذهن هر انسانی وجود دارد و اکتسابی هم نیست؛ بدین گونه که نظریه ای باشد که در مدرسه و با تعلیم استاد فرا گرفته شود. بلکه چیزی است که هریک از ما از رحم مادر، کاملا آن را می شناسیم و خود طبیعت هم اجازه فراموشی آن را به کسی نمی دهد. در این مقاله کوشیده ایم وجوه اشترک و افتراق این دو دیدگاه را بررسی کنیم. قلب، جایگاه معرفت فطری، غیر اکتسابی بودن معرفت، هدایتگری انسان، تخلف ناپذیری، لزوم تکامل و بلوغ این گرایش، تاثیر گناه بر این نوع معرفت، به عنوان وجوه مشترک؛ و انگیزه طرح، ماهیت معرفت فطری، تاثیر آگاهی به قوه معرفتی، منطقه ای بودن، متعلق معرفت فطری و نحوه دریافت معرفت، به عنوان وجوه افتراق این دو دیدگاه مورد بررسی قرار گرفته است.
Allameh Tabatabaei has viewed human being to be of a special nature due to which all his life is directed to a special end، God. The direction other than which one may not take in his life: the nature (framed) of Allah، in which He hath created man. It is on the one hand and on the other، on Kalvin`s theology، human being is of knowledge to the existence of God in depth of his mind; such kind of knowledge may not be counted as something to be taught and learned. Farther it is of those facts established in our depth of mind before our birth and، therefore، it cannot be forgotten at all. In this paper، it has been sought to describe different and common aspects of the two views. Heart، the place of natural knowledge، innate state of natural knowledge، leadership of human being، ever last stability، necessity for the natural ability to develope، effect of sin on this knowledge have known the aspects in common، while aim of putting it forward، its essence، effect of corresponding knowledge on it، its regionality، its object and the how of its happening may be counted as differences.
خلاصه ماشینی:
"زیرا بشر، جهان را در حال اجتماع دیده، یک واحد مشاهده مینماید و میخواهد بفهمد که آیا علتی که با غریزه فطری خود درمورد هر پدیدهای از پدیدههای جهانی اثبات میکند، درمورد مجموعه جهان نیز ثابت میباشد؟ (طباطبایی، بیتا: 5 / 38) علامه طباطبایی معتقد است این دغدغه فطری انسان، در گذشته بیشتر بوده و هماکنون ضعیفتر است؛ که البته میتوان دلیل آن را در اولویت قرار گرفتن فطریات دیگر براساس شرایط محیط زندگی یا عدم تذکر و تنبه دانست.
وضعیت انسانی</H3> علامه طباطبایی براساس آیات قرآن، حداقل سه وضعیت انسانی را برای اثبات این نحوه معرفت الهی<FootNote No="65" Text=" البته این نکته را باید یادآور شد که علامه معتقد است این وضعیتهای انسانی، انسان را علاوهبر وجود حقتعالی به وحدانیت و ربوبیت حقتعالی نیز هدایت میکند.
نقش آموزش در این نوع معرفت</H2> ارائه حس الوهی بهعنوان یک طرح معرفتی و مولد باورهای عام الهیاتی و باورهای خاص الهیات مسیحی، بهگونهای است که انسان بهطور آگاهانه برای داشتن باورهای برآمده از آن، دست به انتخاب نمیزند و این باور بهطور طبیعی در هر انسانی یافت میشود؛ البته بحث پلانتینگا درباره باورهای موجود در وضعیت درونداد خود انسانی است و البته اختصاصا ناظر به گزاره «خداوند وجود دارد».
علامه رابطه مستقیمی بین غفلت و گناه و معرفت فطری الهی قائل است؛ هرچه نفس انسانی به خود مشغول شده و دستخوش گناه باشد، از معرفت حضوری ضعیفتری نسبتبه خداوند بهره میبرد؛<FootNote No="72" Text=" کالوین نیز در کتاب خویش بیان میکند که ما نمیتوانیم خویش را بدون درک و معرفت خداوند، درک کنیم و همینطور نمیتوانیم به معرفت خدا نائل شویم، مگر اینکه خویش را درک کنیم."