چکیده:
صلح و امنیت از دغدغههای همیشگی بشر بوده و انسان همت خویش را در مسیر دستیابی به این آرمان بهکار گرفته است؛ هرچند در نیل به این مهم همواره توفیق چندانی نیافته و جنگ و ستیز در همیشه تاریخ بشر روزافزون بوده است. صلح در اسلام به خاطر مبانی مبتنی بر وحی از ویژگیهایی برخوردار است که نظیر آن در هیچ مکتب فلسفی یافت نمیشود. توجه به نظریهپردازی صلح از این جهت ضرورت دارد که عدم درک صحیح آن و بیتوجهی به ابعاد صلح در اسلام موجب هجمهها و شبهاتی از سوی غرب شده که دین خاتم را آیین خشونت و شمشیر معرفی نمایند. این مقاله به این پرسش اساسی پاسخ میدهد که چه راهبردهای کلانی در آموزهای اسلام تبیین شده است که براساس آن بتوان به صلح و آرامش دست یافت. این نوشتار میکوشد جامعیت و جهان شمولی اسلام و توانمندی آن در ارائه بهترین نظریه مبتنی بر صلح را بررسی نماید.
خلاصه ماشینی:
"عمده مکاتب برای برقراری صلح و آرامش و از میان برداشتن جنگ و تعارضهای مختلف سعی کردهاند با جعل قوانین به تنظیم روابط انسانها با یکدیگر بپردازند؛ اما تنها قوانین الاهی بهطور عام و دستورهای اسلام به طور خاص ضامن صلح و آرامش حیات بشری و دربردارنده مصالح و منافع نوع بشر است، زیرا اسلام هیچیک از ابعاد و محورهای مورد نیاز بشر را بیپاسخ نگذاشته و حیات فردی و اجتماعی انسان را با نسخه تکامل یافته خود راهبری مینماید.
از این رو، اصول رفتارهای اخلاقی، دیدگاهی جهانی با افقهای گسترده به گستردگی آفاق جهانی دارد و این است که آرزوها را در انسان زنده نموده و امیدی را گسترش میدهد که به نفع منافع تمام انسانیت است؛ نه محدود به حدود فرد یا قبیله و منافع پست و تنگ دنیایی آنان، از نظر قرآن برخی از محورهای اساسی اصلاح نظام درونی جامعه اسلامی در جهت ایجاد صلح و امنیت و رشد و تکامل افراد جامعه به بیان زیر است: الف) همبستگی بر اساس امت واحده مسلمانان «امتی یگانه» به شمار میآیند و گروهی هستند که اعضای آن به وسیلهپایههای فکری، اخلاقی و اعتقاد دینی به یکدیگر وابستهاند.
دیگر آنکه اسلام تنها مکتبی است که با فکری فراگیر و منسجم به تمامی ابعاد فردی و اجتماعی دنیوی خود نظر دارد و پیوند استواری بین ارکان مختلف حیات بشری برقرار نموده است؛ درحالیکه در بعد علمی و نظری، نظریههایی نظیر ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم و پلورالیسم، هیچکدام از جامعیت و شمولیت کافی برخوردار نبوده و از زیر بنای فکری و جهانبینی عادلانه و عالمانه بیبهره بودهاند، که دلیل روشنی بر ناتوانی عقل محض در ارائه یک نظریه و جهانبینی صحیح و فراگیر برای اداره جامعه جهانی میباشد."