خلاصه ماشینی:
ارمیا: عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی داستان «ارمیا»، ماجرای جوان جنگرفتهای است که بهشدت شیفتهی دوست شهیدش است، در حدی که در حسرت او بعد از جنگ نیز در جبهه میماند تا اینکه پدرش او را به خانه برمیگرداند.
ارمیا ماهی بیدستوپای حلالگوشتی شده بود روی زمین!» او دنیای بیرون جنگ را برای خود مانند خشکی برای ماهی میداند که او را میکشد و جملهی «خاک جنوب مثل آب دریاست» که چندین بار تکرار میشود مدام تصویر جان کندن ماهی را تداعی میکند و اینکه ماهی بهخاطر بیآبی نمیمیرد.
بیوتن: این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن جایی است کان را نام نیست داستان «بیوتن» از ورود ارمیا به آمریکا در جستوجوی گمشدهاش آغاز میشود.
او که در انتهای «ارمیا» رها شد، تا جایی که خواننده گمان به مرگ او برد، در پی معشوقهاش «آرمیتا»، به آمریکا سفر و با او در کاندومینیوم (آپارتمان تکنفره) آرمیتا زندگی میکند و در این بین رخدادهای داستان شکل میگیرند؛ از کار پیداکردن ارمیا تا آشنایی با افراد مختلف و شوکه شدنش از رسوم پر از نیرنگ و فریب جامعهی جدید.
ارمیا میتوانست در شلمچه باشد و آخر داستان هم شهید بشود، یا نشود؛ ولی ارمیا در وسط معرکه است -آمریکا- و شاید بهترین جا برای تحقق آرزوی او بعد از جنگ: «دوست داشت تا جور دیگری دل از دنیا بکند.
آرمیتا، تعلقی به عالم ارمیا ندارد، هرچند که ارمیا را دوست دارد؛ مخاطب انتظار دارد او زن فوقالعادهای باشد که ارمیا عاشق او شده است اما با وجود اینکه تنها همراه ارمیا است، در دادگاه نسبت به قاتل بودن او شک میکند.