چکیده:
«ارسطو» یکی از مهم ترین منابع برای مطالعه پیش از افلاطونیان است و «هراکلیتوس» در بین پیش از افلاطونیان، بیش از بقیه مورد توجه ارسطو است. این توجه بیشتر از آن جهت است که به تصریح «افلاطون»، هراکلیتوس به لحاظ فکری پدرخوانده سوفیست ها بود و به تصریح «ارسطو»، وی پدرخوانده فکری خود افلاطون نیز به شمار می رفت. از این رو، ارسطو کوشید با انتقادات بنیادین نسبت به آموزه های هراکلیتوس، مبانی اندیشه های سوفیستی و افلاطونی را نیز هدف بگیرد. این مقاله خواهدکوشید، ابتدا نشان دهد که آموزه های هراکلیتوس در کدام حوزه ها و به چه ترتیب بر آموزه های سوفیستی و اندیشه های افلاطون موثر افتاده است. به نظرمی رسد تلاش هراکلیتوس برای نفی اصالت محسوسات و جزئیات توانسته است، سوفیست ها را به این ایده رهنمون سازد که حقیقتی در کار نیست و افلاطون را بر آن دارد که مدعی شود از آنجاکه حقیقتی در محسوسات و جزئیات نیست؛ پس باید به دنبال وعاء دیگری بود که در آن طبق آموزه های «پارمنیدس»، ثباتی وجود داشته باشد تا بتوان به علم و اندیشه دست یافت، او این وعاء را به ایده ها اختصاص داد. پس از تعیین میزان تاثیر هراکلیتوس بر سوفیست ها و افلاطون، مقاله حاضر خواهد کوشید انتقادات ارسطو درباره دو آموزه مشهور هراکلیتوس، یعنی «آموزه سیلان» و «آموزه اینهمانی» اضداد را صورت بندی نموده و نشان دهد که این انتقادات در کدام قسمت ها می توانند اندیشه های افلاطون یا پارادوکس های سوفیستی را هدف بگیرند. این انتقادات می کوشند، نشان دهند که محسوسات به نحوی دارای تقرر هستند؛ به این ترتیب، آموزه های سوفیستی یکسره واژگون می گردد و به اندیشه افلاطون در مورد ایده ها و تولید وعاء مزبور نیز نیازی نخواهد بود.
خلاصه ماشینی:
به نظرمـیرسـد تـلاش هراکلیتوس برای نفی اصالت محسوسات و جزئیات توانسته است ، سوفیست ها را به این ایده رهنمون سازد که حقیقتی در کار نیست و افلاطون را بر آن دارد که مدعی شـود از آنجاکه حقیقتی در محسوسات و جزئیات نیست ؛ پس باید به دنبال وعاء دیگری بود کـه در آن طبق آموزه های "پارمنیدس "، ثباتی وجود داشته باشد تا بتوان به علم و اندیشـه دست یافت ، او ایـن وعـاء را بـه ایـده هـا اختصـاص داد.
پـس روشـن است که «فلسفۀ هراکلیتوس را میتوان از این لحاظ مؤثر در شـکاکان دانسـت »؛ (مهـدوی، ١٣٧٦، ص ٢٣) آنچه ارسطو بر قول افلاطون افزود، این بـود کـه هراکلیتـوس همـان همـه کـه پدرخوانـدة نهضـت سوفیستی اسـت ، پدرخوانـدة آمـوزة مثـل افلاطـون نیـز بـه شـمارمیرود.
وی بـه تصـریح در متافیزیـک (٣٥-a٩٨٧٢٩ ,١٩٢٤ ,Aristotle) از این ریشه ها یاد میکند و مینویسد: «افلاطون درجوانی، نخست با "کراتولوس " و آموزه های هراکلیتوسـی مـأنوس گشـت ، (که براساس آن همۀ چیزهای محسوس ، همواره در حال سیلان اند و دربارة آنهـا هـیچ معرفتی وجود ندارد).
به نظر ارسطو «هواداران نظریۀ مثل ، ازآن روی به این آموزه گرایش پیداکردند که دربارة مسـألۀ «حقیقـت اشیاء»، گفتار هراکلیتوس را پذیرفتند که تمام اجسام محسوس را «دائما در جنـبش » توصـیف مـیکـرد، بنابراین ، اگر نسبت به چیزی معرفت یا شناختی وجود دارد، باید چیزی دیگر و ذواتی ثابت وجـود داشـته باشند که از محسوسات جدا باشند؛ چراکه از اشیائی که در وضعیت سیلان هستند، نمیتوان شـناختی بـه کف آورد.