چکیده:
نگاهی گذرا به تاریخ قرن بیستم نشانگر آن است که نظام سرمایهداری همواره با بحران های سیاسی، نظامی و اقتصادی همچون جنگهای جهانی اول و دوم، بحران های 1929 و 1973، بحران اقتصادی جنوب شرقی آسیا در دهه 90 و بحران جاری مواجه بوده است. هر چند نظریههای اقتصاد سیاسی بین الملل در خصوص اصل وجود بحران اشتراکاتی دارند، اما در باب ماهیت، علل، عمق و راهبردهای خروج از آن با هم اختلاف نظرهایی دارند. در این میان، نظریه ثبات هژمونیک با نگاهی متفاوت و با دیدی علمی و تاریخی در پی شناخت بحران و علل بروز آن است. از چشم انداز این نظریه، مهمترین عامل رونق و شکوفایی اقتصاد سیاسی بینالملل به وجود یک هژمون برمیگردد، همان طوری که بحران در اقتصاد سیاسی جهانی ناشی از افول آن است. بدین معنا، همان طور که رونق و شکوفایی اقتصاد جهانی در دهه 50 و 60 م. ناشی از هژمونی آمریکا و سازو کارهای ساخته شده آن مثل گات ( بعدما wto)صندوق بین الملل پول بانک جهانی در کنار تضمین امنیت غرب از طریق ناتو وامنیت انرژی بود بروز بحران در اقتصاد جهانی طی دهه 70 و پس از آن ناشی از اقول هژمونی امریکا است
A brief study on the history of 20th century reveals that capitalist system has been facing to political, military and economic crisis including world wars I and II, economic crisis of 1929 and 1973, economic crisis of southeast of Asia in 90s and the current economic crisis. While theories of international political economy have in common with the occurrence of the crisis itself, they are different on its nature, reasons and solution strategies. Theory of hegemonic stability, meanwhile, is trying to scrutinize the crisis and its origins through a different, scientific and historical prospect. From this viewpoint, hegemon is the main factor of flourishing the international political economy as its crisis refers to the fall of the hegemon. In better words, as global economy flourishing in 50s and 60s originated from America hegemony and mechanisms created by that like GATT (later WTO), IMF, World Bank, as well as preserving west
خلاصه ماشینی:
"در پاسخگویی به سؤال اصلی،فرضیه زیر مطرح میشود: «از دیدگاه نظریه ثبات هژمونیک،علت اصلی بروز بحران در اقتصاد سیاسی جهانی افول هژمونی آمریکا و در نتیجه کاهش توان این کشور و نهادهای بینالملل تشکیل شده بوسیله آن در مدیریت اقتصاد جهانی است».
با هدف پاسخگویی دقیقتر به مساله یاد شده،سؤال اصلی مطرح شده به سؤالات فرعی زیر تقسیم میشود: -نقش آمریکا در شکلگیری اقتصاد سیاسی جهانی پس از جنگ جهانی دوم(تشکیل برتون وودز شامل«بانک جهانی» )knaB droW( ،«صندوق بینالمللی پول» )yratenoM lanoitanretnI dnuF( ،گات«هماکنون سازمان تجارت جهانی» )noitazinagrO edarT dlroW( ؛ -نقش آمریکا در تضمین امنیت سیاسی و نظامی(ناتو)و اقتصادی(تضمین عرضه نفت)غرب در چارچوب اقتصاد سیاسی جهانی؛ -نقش آمریکا در بازسازی اقتصادی و سیاسی غرب(اروپای غربی و ژاپن)؛ -علل افول هژمونی آمریکا و فروپاشی نظام مبتنی برآن در سال 1971 و بروز بحران در نظام سرمایهداری.
در این زمینه رابرت جکسون و گئورک سورنسون مینویسند: "برای به وجود آوردن و توسعه کامل اقتصاد لیبرالی بازار جهانی یک هژمون یعنی یک قدرت حاکم نظامی و اقتصادی مورد نیاز است؛زیرا در نبود چنین قدرتی قواعد لیبرالی نمیتواند اجراء گردند،یعنی نظریه ثبات هژمونیک که خود مرهون تفکرات مرکانتلیستی در مورد سیاست است،عهدهدار اقتصاد میشود.
علیرغم شرایط یاد شده،با آشکار شدن نشانههای افول هژمونی آمریکا در اواخر دهه 60 و اوایل 70 یکبار دیگر به نظر میرسید که بحرانهای اقتصادی و سیاسی در انتظار نظام سرمایهداری است که در ادامه این امر با تفصیل در مورد بررسی قرار میگیرد."