چکیده:
تاکید هر دو برهان (برهان امکان وجوب ابن سـینا و برهـان علامـت صـنعتی دکـارت) بـر یقین است . دکارت به وجود خود و مفهوم خدا در خویش یقین دارد و یقـین ابـن سـینا بـه وجود واقعیت هستی است ، با این تفاوت که یقین دکارت برخلاف یقـین ابـن سـینا جزئـی است و تنها شامل خودش و مفهوم خدا می شود. در نظر دکـارت، واقعیـت موجـود را مـی تـوان بـه متنـاهی (وجـود خـود دکـارت) و نامتناهی (مفهوم خدا با صفات ویژهاش) تقسیم کرد؛ ولی در نظر ابن سینا واقعیت هستی از دو حال بیرون نیست : یا واجب است یا ممکن . این تقسیم دوتایی که حصـر عقلـی اسـت ، شبیه به هم است ؛ یعنی متناهی دکارت، همان ممکن ابن سیناست و نامتناهی وی با واجـب ابن سینا حداقل در مصداق یکی است ، اما در مفهوم و جنبه نگرش هرکدام متفاوتاند. در نظر دکارت ملاک احتیاج به علت ، نیاز و نقص وجود معلـول و واقعیـت نـامتنـاهی علـت است ، لیکن در نظر ابن سینا، ملاک و مبنای احتیاج معلول به علت ، همان امکانی بودن است .
Both arguments emphasize on certainty. Descartes is certain about his own existence and realizes the concept of God within himself and Ibn- Sina is certain about the existence of the reality of being. However their difference is that Descartes' certainty is partial and only includes himself and the concept of God. According to Descartes’ view، the existing reality can be divided into finite (Descartes’ own existence) and infinite (the concept of God with its particular attributes); but Ibn-Sina believes that the reality of being is either necessary (wājīb) or possible (mumkin). The two rational binary divisions are similar to each other. In other words، the Cartesian 'finite' is the same as Ibn-Sina’s 'possible'، and the Cartesian 'infinite' has at least the same instances as Ibn-Sina's ' necessary' while they differ in their concept and perspective. For Descartes، the criterion of causality (necessity of having a cause) is the need and incompleteness of the effect (ma‘lūl) and the infinite reality of the cause (‘illat). On the contrary، Ibn-Sina believes that the criterion and the basis for causality (necessity of having a cause for an effect) is being 'possible'.
خلاصه ماشینی:
"نکتة دیگری که دکارت ضمن پاسخ های خود متذکر می شـود و در ایضـاح مـدعای وی موثر است ، این است که میان مفاهیمی کـه مـا از کمـالات محـدود خـود و جهـان پیرامونمان داریم ، با گونة نامحدود و نامتناهی همان مفاهیم تفاوت ذاتی وجـود نـدارد؛ وی برای مثال می گوید: مفهومی که ما مثلا از علم الهی داریم ، فرق ندارد با مفهومی که از علم خودمـان داریـم ، مگر فقط به آن نحو که مفهوم یک عدد نامتناهی فرق دارد با مفهوم یک عدد تـوان دوم یا سوم (همان ، ص١٥٧) اما وی بلافاصله تذکر می دهد که «در مفهوم خدا عظمت ، بساطت و وحدت مطلقی را درک می کنیم که شامل تمام صفات دیگر می شود و هیچ نمونه ای از این مفهوم را در خودمان مشاهده نمی کنیم و این مفهوم مانند مهر صنعتگری اسـت کـه وی بـر صـنعت خویش می زند» (همان ).
پـس در نظـر دکـارت ، واقعیـت موجـود را می توان به متناهی (وجود خود دکارت ) و نامتناهی (مفهـوم خـدا بـا صـفات ویـژه اش ) تقسیم کرد و جز این دو واقعیت که دارای مصداق های معین اند، هیچ واقعیـت دیگـری به اثبات نرسیده است (دکـارت ، ١٣٦١، ص٥٩-٦١)؛ ولـی در نظـر ابـن سـینا در همـان مرحلة نخست ، واقعیت هستی از دو حال بیرون نیست : یـا وجـود مـی توانـد بـرای آن ضروری باشد (واجب ) و یا وجود برای آن از ناحیة غیر است ؛ یعنی نیازمند غیر اسـت (ممکن )."