چکیده:
نقش مهم ادبیات در فرهنگسازی ما را بر آن میدارد تا با آثار ادبی بهتر و بیشتر
آشنا شویم. مقاله حاضر به بررسی یکی از داستانهای دلکش شاهنامه فردوسی به نام
«سیاوش و سودابه» میپردازد و جنبههای گوناگون اخلاقی ـ اجتماعی سیاوش را بازگویی
میکند. سیاوش مانند سایر قهرمانهای فردوسی در شاهنامه، از ویژگیهای مهمی برخوردار
است، از جمله خردورزی که یک اصل مهم در نظر فردوسی است و شاهکار سترگ خود
را با یادکرد خرد آغاز میکند. ویژگی مهم دیگر، پاکدامنی و طهارت نفس است که هسته
اصلی داستان را تشکیل میدهد و به نیکویی ما را به یاد قصه «یوسف و زلیخا» میاندازد.
ویژگی دیگر سیاوش، وفای به عهد و در نهایت، کشته شدن مظلومانه او به دست دشمن و
پیروزی خون مظلوم بر جفای ظالم است.
خلاصه ماشینی:
"سودابه که از سیاهترین چهرههای زن در شاهنامه است، از همین لحظه شیفته روی سیاوش میشود و به دنبال کام گرفتن از او است؛ اما همیشه سیاوش را در مقابل فتنهگریهای این زن دیوصفت، خردمند و اهل درنگ و اندیشه میبینیم: چو سودابه روی سیاوش بدید پر اندیشه گشت و دلش بر دمید چنان شد که گفتی طراز نخ است و یا پیش آتش نهاده یخ است کسی را فرستاد نزدیک اوی که پنهان سیاوخش را رو بگوی که اندر شبستان شاه جهان نباشد شگفت ار شوی ناگهان فرستاده رفت و بدادش پیام برآشفت از آن کار آن نیکنام بدو گفت مرد شبستان نیم مجویم که با بند و دستان (12) نیم (140 ـ 135/3) اما سودابه دستبردار نیست و با مکر و ترفند، شاه را بر آن میدارد که سیاوش را به بهانه دیدن خواهران خود به شبستان بفرستد: فرستش به سوی شبستان خویش بر خواهران و فغستان (13) خویش بگویش که اندر شبستان برو بر خواهران هر زمان نو به نو سپهبد سیاوخش را خواند و گفت که خون رگ و مهر نتوان نهفت تو را پاکیزدان چنان آفرید که مهر آورد بر تو هرکت بدید پس پرده پوشیدگان را ببین زمانی بمان تا کنند آفرین (150 ـ 144/3) در همین جاست که خردورزی و اهل درنگ و تأمل بودن سیاوخش (14) آشکار میگردد: سیاوش چو بشنید گفتار شاه همی کرد بر خیره در وی نگاه زمانی همی با دل اندیشه کرد بکوشید تا دل بشوید ز گرد گمانی چنان برد کو را پدر پژوهد همی تا چه دارد به سر که بسیاردان بود و چیرهزبان هشیوار و بینادل و بدگمان (156 ـ 153/3) سیاوش با خود میپیچد و راز میکند و عاقبتاندیشی را از همین آغاز پیشه خود میگرداند: بپیچید و برخویشتن راز کرد از انجام آهنگ آغاز کرد که گر من شوم در شبستان اوی ز سودابه یابم بسی گفتگوی (158 ـ 157/3) سیاوش پس از اندیشه و تدبیر و درنگ در این امر و نتایج و پیامدهای رفتن به شبستان و همسخن شدن با سودابه نیرنگباز، پاسخ پدر را اینگونه میدهد: چنین داد پاسخ سیاوش که شاه مرا داد فرمان و تخت و کلاه کز آن جایگه کافتاب بلند برآید کند خاک را ارجمند چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه به خوبی و دانش به آیین و راه مرا راه بنما سوی بخردان بزرگان و کارآزموده ردان دگر نیزه و گرز و تیر و کمان که چون پیچم اندر صف بد گمان چه آموزم اندر شبستان شاه به دانش زنان کی نمایند راه (165 ـ 159/3) سیاوش با این سخنان دیدگاه خود را از همان ابتدا به پدر میگوید که از عاقبت این کار که راهنمای آن زنی پتیاره (15) و نیرنگباز چون سودابه است، باید ترسید و انسانهای خردمند از آن اندیشناکند."