چکیده:
ساختگرایی یکی از شیوههای نقد ادبی است که به بررسی ساختارهای اجتماعی در آثار ادبی میپردازد. ایدئولوژی، از مهمترین مباحث مورد توجه منتقدان ساختگرا و ازجمله مباحث مهم داستاننویسی عصر صادق چوبک است. چوبک در داستانهای خود به انحاء و روشهای مختلف، ایدئولوژیهای گوناگون حاکم در جامعة وقت، ازجمله ایدئولوژی اجتماعی(مردسالاری، طبقاتی و... )، سیاسی و مذهبی را به چالش میکشاند. در این مقاله، ایدئولوژی و بازتاب آن در همة داستانهای چوبک با رویکرد جامعهشناسی ساختگرا، از دیدگاه دو منتقد معروف مارکسیست، لوسین گلدمن و جورج لوکاچ مورد بررسی قرار گرفته است. در بخش تحلیل و تفسیر، به تبیین یکی از مباحث مهم و اصلی مدنظر منتقدان ساختگرا، تحت عنوان «ایدئولوژی» و جستجوی آن در داستانهای چوبک از سه جنبة سیاسی، اجتماعی و مذهبی پرداخته شده است. نقد روحیة استعمارستیزی روشنفکران، ارائة تصویر برجسته از فشار سیاسی، ابراز تنفر از بیثباتی وضعیت حاکم، اعتراض به فقدان آزادی بیان و... بازتاب ایدئولوژی سیاسی حاکم در جامعة عصر چوبک است. در بعد اجتماعی، چوبک پایه و اساس تمام عقبماندگی و رکود جامعة عصر خود را سوای بیلیاقتی حاکمان و حضور استعمار در ایران، غلبة فقر در جامعه در زوایای مختلف ازجمله: مالی، فرهنگی و اجتماعی ناشی از برداشتهای غلط از ایدئولوژی حاکم میداند. بازتاب ایدئولوژی مذهبی، تقریبا در تمامی داستانهای چوبک به چشم میخورد. وی در داستانهای خود به تشریح اثر منفی باورهای عامیانه و خرافی در ضعف فرهنگی جامعة خود میپردازد.
خلاصه ماشینی:
در این مقاله، ایدئولوژی و بازتاب آن در همة داستانهای چوبک با رویکرد جامعهشناسی ساختگرا، از دیدگاه دو منتقد معروف مارکسیست، لوسین گلدمن و جورج لوکاچ مورد بررسی قرار گرفته است.
چوبک در اکثر داستانهایش، ایدئولوژی حاکم را در همة جنبهها مورد هجمه قرار داده است و سعی دارد با به چالش کشیدن ارزشهای نهادینهشدة ایدئولوژی، تمامی مصائب اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه را از جانب پندارها و باورهای تحلیلرفتة مذهبی در بین لایههای مختلف جامعه ببیند؛ اما پس از طرد و محکومیت ایدئولوژی مذهبی، چیزی جز یأس، سرخوردگی، واماندگی، پوچی و رها شدن در سلسله حوادث و قوانین ناتورالیستی یا رئالیستی، راهکار جذاب یا رهاییبخش برای نوع بشر ارائه نمیدهد.
چوبک در داستان سنگصبور با پیش کشیدن زلزلة شیراز و از بین رفتن شهر و زندگی مردم، گریزی به از بین رفتن آثار باارزش بزرگانی دارد که در گذشته دارای شکوه و عظمت بودند و تمامی این جریانها، ذهنیت او را به خود مشغول کرده است که چرا باید چنین بشود؟ این احساس او، بیشتر زمانی قوت میگیرد که میخواهد برای کسی که او را بسیار دوست دارد، داستانی بنویسد، ولی مطمئن نیست که با آمدن زلزلة حوادث و زلزلههای سیاسی و ایدئولوژی، آثارش باقی خواهد ماند یا نه؟ چیزی که شک و تردید وی را دوچندان میکند، نگاهش به گذشته است.
در داستانهای چوبک، ایدئولوژی، مهمترین عامل و تأثیرگذارترین عنصر در پیدایش آثار فلاکتبار در جامعه است و برای اثبات این امر، ساختار حاکم جامعه را از سه زاویة سیاسی، اجتماعی و دینی، مورد هجمه قرار میدهد.