خلاصه ماشینی:
او معتقد بود که اگر این دو فرض مقدم به خودی خود قابل دانسته شدن باشند پذیرفتن چیزی مانند جمله زیر به عنوان اصل اخلاقی بنیادین، قابل قبول و موجه است: آن کنش هایی درست اند که دست کم به ایجاد لذت ( و رهایی از درد) در میان افراد مربوط کمک می کنند(در اینجا ویژگیهایی را که میل بعدها مطرح می کند نادیده می گیرم).
آیا کسی می تواند با پذیرفتن گزارههایی دینی مانند این که خدا وجود دارد به طور بی واسطه توجیه شود؟ آیا برای این کار حس ششم یا قوه غیبی لازم است؟ و اگر چنین حس یا قوه ای وجود داشته باشد، آیا توجیه به طور بی واسطه ایجاد میشود یا این توجیه فقط از راه کشف ارتباط محکم بین این قوه و باورهای ناشی از خرد و تجربههای عادی ممکن است؟ مثلا از طریق دیدگاههای دینی که شخص را قادر میسازد رخدادهای قابل مشاهده را پیشبینی کند؟ در مورد دوم، حس یا قوه مورد بحث نمیتواند منبع بنیادینی برای توجیه باشد.
آیا انسانها واقعا به طور بی واسطه میپذیرند که، مثلا، خدا با آنها سخن میگوید؟ و یا چنین باوری- حتی اگر خودآگاهانه نباشد- بر اساس این باور است که صدای مورد نظر دارای ویژگیهای خاصی است که شخص آن را نشان دهنده سخن خدا تلقی میکند؟ دوم اینکه امکان تایید توسط دیگران- که میتواند توجیه اجتماعی نامیده شود- در اینجا چه نقشی دارد؟ برای مثال آیا در توجیه تجربی اعتقاد به خدا، این واقعا مهم است که نمیتوان از هر فرد معمولی انتظار داشت که خدا را در زیبایی طیبعت ببیند، در حالی که میتوان انتظار داشت که هر فرد معمولی یک زمین سبز را ببیند؟ آیا تفاوتهای موجود در قدرت درک احساسی انسانهای معمولی این تضاد را کمرنگ میکند؟ مثلا در مسائل پیچیدهای چون درک زیباشناختی از موسیقی یا نقاشی، که در آنها آنچه که بی واسطه شنیده یا دیده میشود را فقط از راه تمرین و حساسیت میتوان درک کرد، این تفاوت میان انسان ها دیده میشود.