چکیده:
مرگ از موضوعاتی است که همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته است . در عرفـان ، بـه غیر از مرگ اجباری که همان قانون طبیعی و الهی است ، به نوع خاصّی از مرگ اشاره شـده است که آن را مرگ اختیاری یا توّلد دوم می نامند. مراد از مرگ اختیاری، زدودن حالات و صفات ناپسند و آراستن روح به اخـلاق و صـفات الهی است ؛ بنابراین مرگ اختیاری،نوعی خودسازی روحی است . در این مقاله ، ابتدا مرگ اجباری به عنوان لازمه عالم وجود مطـرح شـده اسـت و سـپ نگارنده ، به بحث دربارة مرگ اختیاری پرداخته و در انتها، مفهوم «مرگ اختیاری» در اشـعار سنایی و عطار مورد بررسی قرار گرفته است .لازم به ذکر است که هـم سـنایی و هـم عطّ ـار، «مرگ اختیاری» را « مرگ پیش از مرگ » می نامند.
خلاصه ماشینی:
بنابراین میتوان گفت این اصطلاح در شعر اولین بار توسط سنایی به کار برده شده زیرا او پیشرو شاعران عارف است مرگ اختیاری از نگاه عرفا: تفاوت نگرش یک معتقد به معاد و عالم دیگر با منکر آن ، از اینجا آغاز میشود که یکی مرگ را پایان زندگی و حیات انسان می داند؛ اما دیگری آن را آغاز یک دوره جدید به شمار می آورد.
اما در بعضی از ابیات ، بر منبر وعظ رفته و بیاناتش دربارة مرگ ، حال و هوایی وعظ آلود به خود میگیرد مثلا اینکه میگوید هرچه باشی، چه پاک و چه ناپاک و چه شاه و چه بنده ، بالاخره مرگ به سراغت میآید: مرگ را چون شگرف و چالاک است سوی ناپاک و پاک ره پاک است (سنایی،١٣٦٨: ٤١٧) در جایی دیگر به کسانی که از مرگ فارغ شده اند و گناه میکنند و توبه را به تأخیر میاندازند، با لحن یک واعظ این چنین میگوید: فارغ از مرگ و ایمــن از تخـــویف جرم حالی و توبه در تسـویف ( همان ، ٤١٩) سنایی، به علت توجه به عالم غیب و بیزاری از عالم ظاهر، از مرگ بیم ندارد و بارها به دیدار آن اشتیاق خود را بیان میکند و خویش و دیگران را به ترک جسم و جان نهیب میزند زیرا بقای جاودان را در مرگ و فنای ظاهر میداند: مکن در جسم وجان منزل که این دون است و آن والا قدم زین هردو بیرون نه ، نه اینجا باش نه آنجا (دیوان ، ١٣٤١: ٥١) وی اجل را کلید خانۀ راز میداند و گشودن در دین را فقط با کلید مرگ ممکن میداند: اجــل آمــد کلیــــد خانـــۀ راز در دیـن بـــی اجــل نگـردد بـاز (سنائی ،١٣٦٦: ٩٦) در نظر سنایی، در جهانی که عقل و ایمان حاکم است ، با مرگ تن جان زنده میشود و انسان خشنودی خدا را به دست میآورد: درجهانی که عقل و ایمــان است مردن جسم ، زادن جــان اسـت تـن فدا کن که در جـهان سخـن جان شود زنده چون بمیرد تن (همان :٤٢٥) و باز در این باره می گوید: کان که خشنودی احد جوید نــور توحید در لحد جوید(همان :٩٦) دلیل استقبال سنایی از مرگ آن است که آن را به منزلۀ مرگ و توشه ای برای زندگی باقی میداند: خواجه باشم به بنــدگی نرسـم تا نمیــرم ، به زنـــدگی نرسـم کانکه را زندگــی بقا برگ است حاجب بار این بقا مرگ است (سنایی، ١٣٣٨: ٨٩) به عقیدة سنایی، آنچه موجب هراس و گریز از مرگ میشود، تهی بودن زندگی انسان از خلوص و یکرنگی است .