خلاصه ماشینی:
"آنچه مهم است این است که اولا انگیزة منطقدانان از تمایز نهادن میان تصور و تصدیق چه بوده است؟ آیا آنان صرفا در مقام تشخیص قضایای صادق از قضایای کاذب این تمایز را مطرح کردهاند؟ یا اینکه واقعا علم حصولی به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم میشود و برخی از مباحث منطقی به قسم اول تعلق دارد، در حالی که برخی مباحث دیگر به قسم دوم؟ آیا منطقدانان با صرفنظر از اینکه به حقایق خارجی نظر داشته باشند دست به این تقسیم زدهاند، و از همین روی، در تعریف تصدیق گفتهاند تصدیق همان تصور است که حکم همراه آن است و افزودن حکم به تصور از باب «ضم الحجر الی جنب الانسان» («همراه کردن سنگ با انسان» گفتة مشهوری است که در مقام بیان بیاثر بودن همراهی چیزی (سنگ) با چیز دیگر (انسان) بیان میشود) است؛ و آنچه مورد نظر منطقدان است همان عنصر تصور است و اینکه حکم همراه آن باشد مطلب دیگری است که لازمة تصور است، البته نه لازم دایمی، بلکه به صورت اقتضا؟ به هر حال اگر این وجه جمع را بپذیریم این پرسش همچنان باقی است که آیا تقسیم علم حصولی به تصور و تصدیق یک تقسیم حقیقی است، و آن گونه که آقای فیاضی تعبیر کردند، فهم تصوری یک نوع فهم است و فهم تصدیقی نوع دیگری از فهم، یا اینکه این تقسیم حقیقی نیست و باید آن را از تقسیم شیء به اصناف خود به شمار آورد، مانند آنکه انسان را به سیاه و سفید تقسیم کنیم در حالی که سیاه بودن یا سفید بودن لازم دایمیانسان نیست، یا اینکه اصولا چنین تقسیمییک تقسیم نبوده، در یکی از افراد علم حصولی یک لازم غیر دایم لحاظ شده است، مانند آنکه انسان را به انسان و سفید تقسیم کنیم و فایده آن تنها این است که نسبت به خاصیت غیر دایمیبرخی از تصورات تذکر داده شود که این گونه تصورات گاهی به همراه حکم هستند؟ نکتة دیگر این است که اگر بپذیریم تقسیم علم حصولی به تصور و تصدیق از باب تقسیم یک ماهیت به انواع مختلف است، در این صورت آیا هر دو نوع مذکور انفعالاند، یا اینکه یکی از آنها انفعال است و دیگری انفعالی است که نوعی فعالیت ذهنی را به همراه دارد؟ آیا افزودن حکم به تصور به معنای در نظر گرفتن یک فعالیت ذهنی در کنار انفعال ذهنی است؟ حکم عبارت است از فعل نفس نسبت به ایجاب و سلب."