چکیده:
بیلینا در زبان روسی به اشعار و ترانه هایی اطلاق می شود که محتوایی حماسی دارند و از
سده های یازدهم تا شانزدهم میلادی سروده و به صورت شفاهی به نسل های بعد منتقل
می شدند تا آنکه دانشمندان و ادیبان از اواخر سدة هجدهم آنها را به صورت مکتوب
گردآوری کردند. هدف از مقالة حاضر نخست ارائة اطلاعات مختصری دربارة این ژانر
مشاجرة ایلیا با شاهزاده » حماسی ادبیات روسی و معرفی یکی از بیلیناهای مشهور با عنوان
است و سپس تلاش شده است تا با بررسی تطبیقی و محتوایی یکی از مضمون های « ولادیمیر
مشترک بیلیناهای روسی و شاهنامة فردوسی، یعنی تقابل فرمانروایان و پهلوانان حماسی
با یکدیگر (که در حماسه های ملل دیگر نیز نمونه های مشابه فراوان دارد)، شباهت ها و
تفاوت های موجود در جزئیات این مضمون و علل پیدایش آن مشخص شود و با رویارویی
و بررسی آنها تحلیل جدیدی ارائه گردد. نگارنده می کوشد تا این نظریه را به اثبات برساند
که تقابل فرمانروا و پهلوان در حماسه های ملل مختلف، برخاسته از تقابل ریشه دارتر و
همیشگی و فراگیر حکومت (به عنوان دارندة قدرتی رسمی و مشروط و قراردادی) با مردم
(به عنوان دارندة قدرتی غیررسمی و بالقوه و تعریف نشده) است که می توان آن را نوعی
کهن الگو به شمار آورد.
خلاصه ماشینی:
هدف از مقاله حاضر نخست ارائه اطلاعات مختصری درباره این ژانر حماسی ادبیات روسی و معرفی یکی از بیلیناهای مشهور با عنوان «مشاجره ایلیا با شاهزاده ولادیمیر» است و سپس تلاش شده است تا با بررسی تطبیقی و محتوایی یکی از مضمون های مشترک بیلیناهای روسی و شاهنامه فردوسی ، یعنی تقابل فرمانروایان و پهلوانان حماسی با یکدیگر (که در حماسه های ملل دیگر نیز نمونه های مشابه فراوان دارد)، شباهت ها و تفاوت های موجود در جزئیات این مضمون و علل پیدایش آن مشخص شود و با رویارویی و بررسی آنها تحلیل جدیدی ارائه گردد.
ولی گذشته از این خصوصیات مثبت ، جنبه های منفی گوناگونی نیز در سیمای ولادیمیر به چشم می خورد که موجب می شود تا نتوان او را، برخلاف دیگر قهرمانان مثبت بیلیناهای روسی ، یک پهلوان آرمانی به شمار آورد (همان گونه که در ادامه خواهیم دید، این جنبه از سیمای ولادیمیر شباهت بسیار به برخی از شاهان شاهنامه ، به ویژه کی کاووس ، دارد).
پیداست که شباهت فراوانی در همه این روایت ها وجود دارد: در همه آنها پهلوان از رفتار تفاخرآمیز فرمانروا نسبت به خود آزرده خاطر و در نتیجه به دشمن کسی تبدیل می شود که تا پیش از این از او دفاع می کرده است (آخیلوس از شرکت در جنگ چشم می پوشد، ایلیا به نوک گنبدهای کی یف تیراندازی می کند، گیوم قصد پیوستن به اردوی دشمن را دارد، رستم نیز از تعهد خود برای دفاع از شاه و سرزمین دست می کشد: «به ایران نبینید ازین پس مرا / شما را زمین پر کرکس مرا »)؛ سپس با میانجیگری شخصیت خردمندی (اودوسئوس ، دابرینیا نیکیتیچ ، گیبور، گودرز) از پهلوان آزرده دلجویی می شود و سرانجام مهر و آشتی پیشین میان پهلوان و فرمانروا برقرار می گردد.