چکیده:
مصادیق متناقضاندیشی، تناقضگویی و یا پارادوکس را بیشتر از اینکه در شعر نظامی بیابیم، در شخصیت، اندیشه و مواضع متفاوت او در برخورد با موضوعات و مفاهیم مختلف میبینیم. این درست است که شعر هر شاعری برآیند اندیشه و شخصیت اوست، اما عنصر داستانپردازی و تخیل که اساس کار نظامی است، بسیاری از جنبههای فکری، شخصیتی و اعتقادی او را در محاق قرار داده است.کار این شاعر گرانقدر، چونان تابلوی نقاشی است که دورنمای آن بهتر و بیشتر قابل نقد و ارزیابی است تا نمای نزدیک آن، بنابراین با مقداری فاصله از تکتک آثار او و نگاهی کلیتر و از چشماندازی فاصلهدارتر، بهتر و بیشتر میتوان بر او، اندیشه و اشعارش اشراف داشت و مواضع چند سویه و گاه متضاد و حیرتبرانگیز او را مشاهده نمود.
خلاصه ماشینی:
"هیچ کس هم بهتر از خود او منزلهای این سلوک فکری را با زبان شعر، اما با رمزی که در پرده ایهام دارد، نتوانست یاد کند: سوی مخزن آوردم اول بسیچکه سستی نکردم در آن کار هیچ و زو چرب و شیرینی انگیختمبه شیرین و خسرو درآمیختم وز آنجا سراپرده بیرون زدمدر عشق لیلی و مجنون زدم وزین قصه چون باز پرداختمسوی هفتپیکر فرس تاختم کنون بر بساط سخنپروریزنم کوس اقبال اسکندری» (زرینکوب، 1374: 36) اما نکته حیرتبرانگیز و ابهام آوری که محل پرسش است، این است که چرا گامها و مراحل این سلوک برای نظامی، شکل "هرم وارونه" به خود میگیرد و از عالم زهد و گریز مخزنالاسرار، به دنیای شور و نشاط "هوسنامه"ها رسیده و سرانجام "کوس اقبال اسکندری" میزند؟ آیا انسان آرمانی این مدینه فاضله، اسکندر است، با آن وصف حالی که در باب او رفت "شاید" این پرسش تنها یک پاسخ، و یا یک توجیه، داشته باشد تا بتوان آن را سلوکی برای نیل به مدینه فاضله و یا سیری استکمالی دانست و آن اینکه عالم زهد، عالم پالایش و نجات خویشتن است و عالم عشق، عالم فنای خویشتن و "هوسی" که حتی" عقل را نیز هوسناک" مینماید، هوی و هوس رسیدن به این فنا، و شور و نشاط حاصل نیز دست آورد این فنا است."