خلاصه ماشینی:
"عرض کنم که میل و گرایش شخصی خودم در دوران تحصیل این بود که پس از تحصیل شغلی را انتخاب کنم که با مردم سر و کار داشته باشم؛یعنی در خودم این شوق و شور ارتباط با مردم را میدیدم و برحسب اتفاق در رشته مدیریت تحصیل کردم و پس از آن وارد کار مدیریت شدم و با سعی و خطاهای زیاد به این مسئله رسیدم که چگونه ارتباط مؤثرتری با دیگران میتوان برقرار کرد و بعدا تأثیر ارتباط دوستانه با افراد و درک متقابل را دریافتم؛نظریات ومفاهیمی را که در مورد روابط انسانی وجود دارد مراترغیب کرد که به بحث منابع انسانی توجه کنم؛به خصوص تئوری X و Y ونگرش مدیریتی که تعیین کننده رفتار ما در منابع انسانی و سازمانی است.
من به عنوان کسی در حوزه مدیریت کار میکنم،طبعا با این نکته سر و کار دارم که چرا ما که همه چیز داریم ولی حاصل کارمان با کسانی که کمتر از ما امکانات دارند،کمتر است!؟جوابی که به آن رسیدم این بود که 15 سال پیش در کتاب روانشناسی روابط انسانی مطرح کردم که دقیقا آنچه را که جنابکاشانی در مورد نقش دل در مدیریت گفتند،بود.
ما میدانیم که این تئوریها به صورت جامع در ایران اجرا نمیشود و اگر بخواهیم عمل کنیم،به چه صورت و از چه ابزارهایی استفاده کنیم؟مهمترین ابزار به نظر من ادبیات است و به ویژه نفوذ فوقالعاده شعر و عرفان موارد متعددی هست که این مسئله را ثابت میکند در این جا،نمیتوانم از این جمله شما بگذرم که نوشتهاید:«غمانگیز است که بر حسب عادت کهنه خودباختگی، هنوز حتی امثال من مجبوریم برای جا انداختن شیوهها و مفاهیم زیبا و بومی مانند نقش احساسات در مدیریت سازمان به مطالب بیگانه استناد کنیم."