چکیده:
شباهتها و تفاوتهای حماسه و تاریخ و نسبت میان آنها از دیر باز توجه محققان هر دو حوزه را به خود جلب کرده است، زیرا هر دو از طریق بیان روایت به گذشته میپردازند. شباهت میان این دو روایت تا حدی بوده، که گذشتگان گاهی تفاوتی میان روایت تاریخی و حماسی قائل نمیشدند. این امر شامل حماسة ملی ایران و عالیترین نمونة آن، شاهنامه، نیز میشده است که ایرانیان تا اواسط عصر قاجار آن را همان تاریخ ایران پیش از اسلام میدانستند. یافتن ریشة بسیاری از داستانهای حماسة ملی ایران در اوستا و مغایرت مطالب آن با نوشتههای مورخان خارجی و کتیبهها و یافتههای باستانشناسی، پرسشهای مهمی را در باب نسبت میان حماسه و تاریخ در حماسة ملی ایران بر انگیخت. مقالة حاضر در دو بخش، نسبت میان تاریخ و حماسه به طور عام و این نسبت در حماسة ملی ایران، به مسالة حاضر میپردازد.
epic and history express some stories of the past, their existing similarities
and dissimilarities and their relation have attracted the attention of scholars.
These two kinds of stories have been so similar that previous experts could not
distinguish the historical events from epics. In Shahname, as an excellent sample
which Iranians consider as their pre-Islamic history until the last Qajar, the
line between historical events and epic cannot be drawn. Finding the roots of
many of Iranian national epic stories in Avesta and observing their
contradictions to the works of foreign authors, inscriptions and archaeological
findings, aroused many serious questions about the existing relation between
epic and history in the field of Iranian studies. This essay is generally
studying the relationship between epic-history and its ratio to Iranian
national epic specifically.
خلاصه ماشینی:
به زعم نگارنده مهم ترين تفاوت حماسه هاي تاريخي با ساير حماسه ها در آن است که اشخاص و وقايع تاريخي در اين دست حماسه ها نه تنها با همان نام و نشاني که در تاريخ بدان مشهورند ظاهر شده اند، بلکه همه يا قسمت هايي از سرگذشت آنان نيز، با وجود آنکه تحت تأثير الگوهاي حماسي قرار گرفته و دچار تغييراتي شده ، به 1 حماسه راه يافته است .
البته عصر پهلواني بسياري از ملل قابل تطبيق بر يک دورة تاريخي مشخص نيست ، اما در اکثر حماسه ها مي توان عناصر و نشانه هايي از دوره هاي تاريخي مختلف را مشاهده کرد، اين امر به ويژه در باب حماسه هايي چون مهابهارته (فيتزجرالد،٢٠١٠ : ١٠٣)، ايلياد (گرتلاين ،٢٠١٠ : ١٢٦-١٢٨) و حماسۀ ملي ايران (خالقي مطلق ،١٣٨٦: ١٣١-١٣٢) که ميان تشکيل هستۀ اوليه تا تدوين صورت نهايي و مکتوب آنها فاصلۀ زماني درازي وجود دارد، صادق است .
حتي اگر قائل به ارتباطي ميان پهلوانان حماسه و شاهان و شاهزادگان اشکاني باشيم اين پرسش وجود دارد که آيا سرگذشت واقعي اين اشخاص با چارچوب کلي حماسۀ ملي ايران سازگار شده و در دل آن جاي گرفته يا اينکه سرگذشتي که به آن ها نسبت داده شده در اصل قهرمانان ديگري داشته ، چه تاريخي و چه غيرتاريخي، که نام اين افراد جايگزين نام آن ها شده است ؟ در نگاه اول چنين به نظر مي آيد که داستان هاي اين پهلوانان برگرفته از سرگذشت واقعي هم نامانشان است ، زيرا در اوستا و متون پهلوي ذکري از اين وقايع نيست .